داستان کوتاه آناهیتا

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون داستان کوتاه

داستان کوتاه آناهیتا

داستانهای نازخاتون

نویسنده:پرستو عبداللهیان

آنـاهیتـا

 

برو کنار آشغال میخوام بریزم، منوچهر بیا ببین دخترت چجوری منو هل میده وحشی خانم… دختره خیره سر ، تو چرا آدم نمی شی؟ هان تو چرا دست از این کارهات بر نمیداری. باباجون بخدا من کاری نداشتم زری دروغ میگه من فقط خواستم آشغال بریزم سطل آشغال ، ببین آناهیتا برای بار آخره که بهت می گم یا مثل آدم می شینی زندگیت می کنی یا اینکه از این خونه بزار برو… باباتو داری از این زن دفاع میکنی درست حرف بزن این خانم زن منه توام وظیفه داری بهش احترام بذاری یا با قانون من میری جلو یا این که برو برای خودت زندگی کن فهمیدی متأسفم بابا واقعاً برات متأسفم که از این زن دفاع میکنی. نگاه کن منوچهر چقدر بی شخصیته اصلا بهش یاد ندادن درست حرف بزنه. نیست به تو یاد دادن خانم با شخصیت . چی گفتی دختره خیره سر . یکبار دیگه حرفتو تکرار کن … گفتم یکبار دیگه حرفتو تکرار کن ! نه مثل اینکه نمی خواهی تغییر کنی باشه وایسا الان نشونت می دم که بزرگتر این خونه کی هست ، نکن بابا چیکار می کنی ؟ گفتم نکن آی … خدا ….. آی پام …. آی نزن بابا …. نزن …. گفتم نزن لعنتی …. ساکت شو نشنوم صدام تو . زودباش از این خونه برو… دیگه اینجا جای تو نیست. آره من می رم معلومه که می رم کم مادرم از دستت عذاب کشید حالا نوبت من شده… ازت متنفرم بابا … خیلی متنفرم… به جهنم که متنفری بچه مثل تو رو می خوام چیکار ؟ یک متر فقط زبون داری ، نه احترام حالیته نه بزرگتر و کوچکتری ، صددفعه بهت گفتم باید به زری احترام بذاری چون زن این خونه اس و خانم این خونه… وظیفه داری اما کو گوش شنوا حرف توی اون مغز پوکت فرو نمی ره مغز نیست که انگار کاه ریختن توش … یالا وسیله هاتو جمع کن از این جا برو زودباش دوست ندارم ریختت ببینم فهمیدی. معلومه که می رم پدر من خوبه این خونه رو مامان خدا بیامرز با بدبختی جمع کرد وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر تو می اومد. بلبل زبون شدی حرفای گنده تر از دهنت حرف می زنی …. نکن لعنتی … دسته عینکم شکست … به درک که شکست ایشالا خبر مرگت بیاد تا از دستت خلاص بشم … خانم …. خانم … به من دست نزن گفتم دست نزن خانم حالتون خوبه چی شده تو رو خدا جواب بدین وای خانم احمدی چی شده این طفلک چرا این جا افتاده والا نمیدونم اصلا حرف نمی زنه فقط می لرزه انگاری ترسیده خیلی خب سریع بدو برو آب قند بردار بیار . زودباش باشه چشم دخترم عزیزم حالت خوبه گفتم به من دست نزن درد دارم. دست نزن باشه … آروم باش … خونه ات کجاست کسی بهت دست درازی کرده … اذیتت کردن … مامان و بابات کجان … مامان … مامان… مامان جونم … مامان . آروم باش دخترم داری داری مثل بید می لرزی فامیلی کسی داری زنگ بزنم بیان پیشت هان دخترم! تو رو خدا حرف بزن شماره … شماره دوستم می دم فامیلیش چگینی هست آیدا چگینی … بگید که آناهیتا اینجاست بگید زود بیاد اینجا … الو … الو … سلام خانم حال شما خوبه ممنون مرسی بنده محمدی هستم کارمند کتابخانه قدس گویا دوست شما آناهیتا خانم حالش بد شده افتاده این جا جلوی در کتابخانه هر چی باهاش حرف می زنیم جیغ می کشه و گریه میکنه . باشه چشم خواهش میکنم حتماً خدا نگهدار . خانم محمدی جان چی گفت : هیچی بنده خدا هول کرد و گفت سریع می یاد. آناهیتا جان دخترم بگو کی این بلا رو سرت آورده تو رو خدا گریه نکن حرف بزن … پام …. پام نمیتونم تکان بدم فکر کنم فلج شدم خدایا آی … آی درد می یاد دست نزن همه جام درد میکنه به من دست نزن باشه عزیزم باشه کاری ندارم آناهیتا آناهیتا… آیدا … آیدا جونم … جان دلم چی شده که این بلا رو سرت آورده … آیدا پام پام تکون نمی خوره درد می کنه آیدا … قربون شکل ماهت برم بغلت می کنم نگران نباش فقط بگو کی این بلا رو سرت آورده … ببخشید کمک می کنید بلندش کنیم . آره حتماً … خانم محمدی … خانم احمدی یالا کمک کنید … یواش تر … آخ … آخ …یواش تر لطفاً . خیلی خب عزیزم راحت دراز بکش هیچی نیست تموم شد گلم … تموم شد … خانم ها نمیدونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم خیلی لطف کردید ممنونم . خواهش میکنم ما که کاری نکردیم فقط هر چی ازش سؤال کردیم که چی شده درست و حسابی جوابمون نداد ایشالا اتفاقی نیفتاده …..توروخدا مواظبش باشید . باشه چشم . راستی من محمدی هستم این شماره منه اگر کاری بود حتماً بهم زنگ بزنید. باشه چشم. ممنونم از همگی. آناهیتا جونم حرف بزن خوبی … خواهری… آناجون … من خوبم آیدا فقط از این جا بریم. نمی خوای باهام حرف بزنی . آیدا مامان کو … مامانم کجا هست…. آنا آروم باش ، بهم بگو چی شده … هیچی با بابام دعوا کردم ، منو گرفت با کمر بند سیاه کبود کرد فکر کنم پاهام فلج شده تکون نمیخوره این چه حرفیه دختر خدا نکنه خیلی هم پاهات سالمه نگران نباش کجا داریم میریم ؟ می ریم خونه ما امشب پیشم بمون تا ببینیم خدا چی میخواد من خونه تو نمی یام آبروم میره پیش پدر و مادرت. این چه حرفیه که می زنی آبروت پیش خدا نره. سلام مامان جون خوبی . سلام باباجون . سلام دخترم ای وای آناهیتا مادر چرا این شکلی شده چی شده چه اتفاقی افتاده ؟ مامان کمک کن ببریمش اطاقم روی تخت بخوابه . مامان آروم تر لطفاً پاهاش بدجور صدمه دیده . آخه کی این بلا رو سر طفل معصوم آورده ایشالا دستش بشکنه به حق علی … چطور دلش اومده مامان خواهشاً چیزی نگو اجازه بده با خودش تنها باشه بی زحمت شما شام آماده کن. باشه دخترم همین الان آیدا جان بابا چی شده برای آناهیتا چه اتفاقی افتاده ؟ والا باباجون خودمم هنوز گیجم سر کلاس بودم موبایلم زنگ خورد یک خانمی بود پشت خط گفت دختر خانمی به اسم آناهیتا جلو کتابخونه قدس افتاده زمین گویا شماره منو داده که زنگ زده رفتم دیدم بچگی آناهیتا کل صورتش کمبود و زخمی شده پاهاش از درد نمی تونه تکون بده فقط جیغ می کشید با بدبختی سوار ماشین کردیم نگفت چی شده ؟آخه کی این کار رو کرده باهاش هیچ آدمی با حیوون این کار رو نمیکنه چی برسه به آدمیزاد. اونم یک دختر بی پناه… باباجون فعلاً حرفی بهش نزنید که ناراحت بشه نه عزیزم حواسم هست به مادرت بگو که حواسش جمع باشه… آناهیتا … آناهیتا جون خوبی بهتری… آیدا : جان دلم بگو چی شده. آیدا بگو من کی میمیرم کی میرم پیش مامانم هان کی . زبونتو گاز بگیر دختر خدا نکنه این حرفا چیه که می زنی تو هنوز جوونی … کلی آرزو داری که باید بهش برسی… تازه عروس می شی ازدواج میکنی ، بچه دار می شی ، آخه این حرفا چیه عزیزم… من خسته ام آیدا خیلی خسته … دیگه نمیتونم زندگی کنم … دلم مرگ میخواد … اه بس کن… آنا واقعاً… بس کن .. پاشو لباسات عوض کن … بریم شام بخوریم …. پاشو بذار کمکت کنم که لباست رو دربیاری . دست به پام نزن . آی ا جازه بده نگاه کنم ببینم چی شده؟ اگر دکتر لازم داری ببرمت . دکتر نمیخواد … خودش خوب میشه … چقدر تو لجبازی دختر . حداقل پماد بیارم بزن دردش ساکت بشه. مامان .. مامان … جانم پماد پیروکسی کام داریم … آره عزیزم کشو وسطی گذاشتمش . آیدا مادر اگر پاهاش درد میکنه ببریمش بیمارستان والا گفتم بهش قبول نمیکنه می گه خودش خوب میشه. لطفاً شما داخل اطاق نیاید لباس می خواد عوض کنه . باشه عزیزم. آنا جان پاشو پماد آوردم بگذار پاچه ات بدم بالا … آی یواش … یواش آیدا … تروخدا … آناهیتا … پاهات چرا این شکلی شده خدای من دستش بشکنه ایشالا … کی اینطوری زده … می بینی آیدا یادگاری باباجونمه خوب تماشا کن قلبم ریش ریش شد آنا خیلی باد کرده کبود شده سیاهم شده بزار بگم بابام ماشین روشن کنه بریم دکتر گفتم که نمیخواد نیاز نیست می ترسم بدتر بشه لجباری نکن . بابا هیچی نیست . بیخود نگران نباش… بعد چند روز : آنا جون همین جا بمون بخدا منم تنهام نه خواهری دارم نه برادری تو بمون دیگه حرفم رو گوش کن. عزیزم خونه خالم نیست که بمونم بالاخره منم باید زندگی کنم خب میخوای چیکار کنی هیچی می رم خوابگاه آخه اینجوری که نمیشه خوابگاه خرج می خواد اجاره می خواد از کجا میخوای بیاری نگران نباش سرکار می رم درست می شه! دخترم آناجون، آیدا راست می گه خوابگاه جای مناسبی برای زندگی نیست اسباب و وسیله از کجا می خوای بیاری ، عمو جون نگران نباشید فکر همه جا شو کردم درست میشه ایشالا والا ما که حریف زبون تو نمی شیم، هر جور خودت صلاح میدونی. سلام خانم ، سلام بفرمایید ، یک تخت خالی می خواستم . دانشجویی ، نه متأسفانه ، پس بسلات اطاق فقط به دانشجو اجاره می دیم. باشه ممنون مرسی .سلام وقت بخیر سلام وقت شما بخیر. اطاق خالی میخواستم . دانشجویی از کجا اومدی ؟ نه دانشجو نیستم از همین شهر اومدم ببینم از خونه فرار کردی ، خانم توروخدا برای ما شر درست نکن . به دختر فراری اتاق نمی دیم. اماکن میاد گیر میده برو بسلامت بیخود وقت ما رو نگیر. آناهیتا بسه دیگه بسه توان ندارم این چهارمین جایی بود باهات اومدم ، جا ندادن ، باباجان تو چرا متوجه نیستی ، بغیر دانشجو اطاق نمیدن بخدا بی خودی داری وقت تلف می کنی. ببین آیدا من بالاخره اطاق گیر میارم به بابام هم ثابت میکنم که عرضه زندگی کردن دارم. توام یا همراهی کن یا بزار برو اینقدر بجون من نق نزن فهمیدی. نق نزن. وای از دست تو چی بگم بهت که حرف حرف خودته . سلام خانم من اطاق می خوام دانشجو نیستم فرار نکردم بی پناهم کسی رو ندارم بهم جا بده یا اطاق بده یا برم شب رو توی خیابون بخوابم. سلام عزیزم حالا چرا اینقدر عصبانی هستی ، آروم باش . اطاق دارم ، بهت اجاره میدم . ببینم اسم فامیل بگو. اسمم آناهیتا فامیلی مشرقی هست مجرد هستم …. دخترم از کدوم شهر می آی .. من مال همین شهرم پدرم از خونه منو انداخته بیرون … اشکال نداره عزیزم شهریه ماهانه ۳۵۰ هست از ساعت ۹ و نیم در خوابگاه باز میشه ۹ و نیم بسته می شه . سعی کن ۹ونیم خوابگاه باشی . ممنون مرسی … می تونم برم داخل … بله عزیزم … فقط وسیله گران قیمتی داری با خودت نیار خوابگاه . بالاخره وسیله است … باشه چشم … در میارم… آنا تو واقعاً این جا می خوای بمونی… چاره ای ندارم آیدا ، اما آخه بدون وسیله سخته ، نگران نباش ، درست میشه . آنا جانم خیلی دوستت دارم … دیوونه منم دوستت دارم . آیدا جانم تنهام نذاریا قول می دی از تنهایی می ترسم … مگه عقلم از دست دادم که تنهات بذارم هر روز بهت سر می زنم هر شب بهت زنگ می زنم خیالت تخت نگران خورد و خوراکی نباش با مامان و بابام کلی وسیله برات میاریم. حالا بخند تا برم… ولم کن دلم گرفته حسش ندارم . جون آیدا بخند … باشه باشه خندیدم… آیدا تو چرا گریه میکنی؟ … هیچی بابا آشغال رفته توی چشمم…. خب دیگه من برم … راستی برم برات شام بگیرم. گشنه نمونی … نمیخواد عزیزم … به تو ربطی نداره … می رم که بگیرم فعلاً بای… بای

 

پایان.

 

نویسنده : پرستو مهاجر

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx