داستان کوتاه بیلی خرگوشه دوست نداشت حمام بره

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون داستان کوتاه

داستان کوتاه بیلی خرگوشه دوست نداشت حمام بره 

نویسنده : پرستو عبدالهیان( مهاجر)

داستانهای نازخاتون

 

 

بیلی خرگوشه دوست نداشت حمام بره

 

یکی بود، یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود در جنگل سرسبز و پر درخت و دشت و چمن خرگوش کوچولویی به نام بیلی با مامان و باباش زندگی می کرد . بیلی خیلی باهوش و زرنگ بود و در کارها به پدر و مادرش کمک می کرد . اما یک عیب خیلی زشت و بزرگی داشت و این بود که بیلی خرگوشه اصلا دوست نداشت حمام بره و از حمام کردن به قدری بدش می اومد که حد نداشت . روزی مادر بیلی خرگوشه بهش گفت : بیلی عزیزم ، وقت حمام کردنه، آماده شو که باهم بریم حمام . بیلی خرگوشه گفت : من دوست ندارم حمام برم و از آب بدم می آد . مامان جون شما خودت به تنهایی برو مامان بیلی خرگوشه گفت : بیلی جان عزیزم تو باید بری حموم که تمیز شی تا کثیفی از بدنت بره بیرون وگرنه بوی بدی می گیری اگر هم بوی بدی بگیری و خودت نشوری دوستات دیگه حاضر نیستند با تو بازی کنند . اما بیلی با لجبازی در جواب به مامانش گفت : من حموم نمی یام نمی یام ، مامان بیلی دیگه حرفی نزد و به کارهای خانه رسیدگی کرد .

چند روزی گذشت و بیلی خرگوشه همچنان حمام نرفت به طوری که بدنش بوی بد گرفته بود اما خودش متوجه بوی بد بدنش نشده بود . پدر بیلی خرگوشه تازه از جنگل آمده بود و کلی هویج و سبزیجات و هیزم برای خانه به همراه داشت ، ناگهان بو کرد و دماغش گرفت ، پیف پیف عجب بوی بدی می آید او به تمام جاهای خانه سرک کشید برای همین از مامان خرگوشه سوال کرد و گفت : این بوی بد از کجاست؟ مامان خرگوشه گفت : این بوی بد از بدن بیلی خرگوشه هست چون حمام نرفته و به حرفم گوش نمی ده بابای بیلی خرگوشه مثل مامان خرگوشه هر کاری کرد که بیلی به حمام بره و خودش خوش بو و تمیز بکنه ، نشد که نشد ، یک روز بیلی به جنگل رفت که با دوستانش بازی کنه ، در جنگل آقا خروسه و خانم مرغه و آقا کلاغه و کبوتر خانم ، آقا ببعی و خانم اردکه ، همگی داشتند باهم بازی می کردند بیلی خرگوشه نزدیک آنان شد و سلام کرد و گفت: من هم می خواهم با شما بازی کنم ، آقا خروسه و خانم مرغه و اردک خانم گفتند : به به به به بیلی خرگوشه خوش اومدی صفا آوردی چی از این بهتر بدو بیا که باهم بازی کنیم ، خرگوش کوچولو شاد و خندان به جمع آنان پیوست و شروع به بازی کرد .

یک دفعه آقا ببعی و اردک خانم و آقا کلاغه متوجه شدند که چقدر بوی بدی می آید خانم مرغه گفت : پیف پیف خفه شدم این بو از کجاست ؟

آقا کلاغه و خانم کبوتره از بالای درخت نگاهی به بیلی انداختند و نزدیکش شدند اما فوری در گوش آقا خروسه و خانم مرغه و پروانه خانم گفتند: وای ، وای ، وای ، خفه شدیم این بو از بیلی خرگوشه میاد اَه ، اَه انگار سال‌هاست که حمام نرفته آقا خروسه و آقا ببعی بلند فریاد زدند ، بیلی بیلی، بیلی گفت بله با من چه کار داشتید؟ خانم مرغه با اخم و عصبانیت گفت : بهتره به ما نزدیک نشی ما دوست نداریم با تو بازی کنیم ، پروانه خانم گفت : اصلا حمام نرفتی چقدر بوی گندی می دی زود باش از ما دور شو . بیلی خرگوشه با ناراحتی از جمع دوستانش فاصله گرفت و به سمت رودخانه رفت در اما حین راه رفتن خسته شد و در گوشه ی درخت نشست تا کمی استراحت کند . ناگهان روباه گرسنه ای از آن سمت درخت ها رد می شد تا برای خود غذایی پیدا کند چون مدت ها بود غذای درست و حسابی نخورده بود روباه یک دفعه حس کرد که چه بوی بدی می آید این بو از کجاست همین که دنبال بو می رفت با خوشحالی چشمانش برق زد و گفت : به به به به عجب شام خوشمزه ای بخورم من آن هم چی خوراک خرگوش ! ولی پیف پیف چه بوی گندی می دهد اما مهم نیست پاورچین پاورچین بالای سر بیلی خرگوشه رسید دید که بیلی خرگوشه خواب خواب! تا خواست دستش و دراز کنه بیلی خرگوشه و بگیره ناگهان یک چیز خیلی تیزی شبیه سوزن به پشتش خورد داد و فریاد آقا روباهه بلند شد آقا روباهه برگشت و نگاه کرد دید که آقا بزه دانا با اون شاخ های تیز و برنده اش محکم کوبید به پشت آقا روباهه .

با داد و فریاد آقا روباهه بیلی خرگوشه از خواب بیدار شد و دید که روباهه دستش و گذاشته روی پشتش داره فرار می کنه آقا بز دانا به بیلی خرگوشه گفت : شانس آوردی که من رسیدم وگرنه ممکن بود امشب غذای آقا روباهه بشی . راستی چقدر بوی بدی می یاد این بو از کجاست بیلی خرگوشه با خجالت گفت : این بوی بد از من هست چون که حمام نرفتم و هیچ کس حاضر نیست دیگه باهام بازی کنه .

آقا بز دانا گفت : بیلی جان بهتره به حرف مامان و بابا گوش بدی حمام بری تمیز بشی اون جوری پیش همه عزیز می شی بیلی خرگوشه با شادی و هیجان گفت : قول می دم از این به بعد حمام برم ، دیگه از آب تنی کردن نترسم قول می دم آقا بز دانا خرگوش کوچولو رو بوسید و گفت : بدو بریم خونتون که زودتر بری حمام .

 

 

پایان .

 

 

نویسنده : پرستو مهاجر

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
5 نظرات کاربران
Oldest
Newest Most Voted
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
5
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx