داستان کوتاه کلمات خیس
داستانهای نازخاتون
کلمات خیس !
آری ازخویش رنجورو دیواری کوتاه ترازخود را برای گیردادن به او نمی یابم میخواهم ازاین وآن گله کنم اما همین که لب بازمی کنم تمام گله هایم برخود معطوف می شود پیوسته درکوچه خیابان به دنبال کسی وچیزی می گردم ونمی یابمش مسئولیت هایم روی دوشم سنگینی می کند وپیوسته ازآنها فرارمی کنم وبالم شده اند مانند کسی که دست وپایش رابسته ودرون دریا افکارانداخته باشند نه امیدی به شنا کردن دارم نه اجازه نفس کشیدن آری شاید خود را گم کرده در های اطراف به خود می گردم یا اینکه منتظرم کسی ازراه برسد وبخواندم اما افسوس که نمی یابم کسی را که حداقل خواندن ونوشتن بلد باشد اساسا هیچ تلنگری اعم ازدرونی بیرونی بیدارم نمی کند چرا که ازدرون خاموشه ومتاسفانه پنجره ای که اجازه ورود نوررا بدهد ودری که شاید کسی نوررا به ارمغان آورد چیز های کوچک خوشحالم نمی کنند وآدم ها دربیشتر مواقع قابل پیش بینی هستند می گویند انسان به امید زنده است اما آن هم برایم یافت نشدنی شده وحتی من قبلی خود را دست نیافتنی می بینم کلمات را به زور کنارهم می گذارم امید است که روزی بدون آن که برای نوشتن پافشاری کنم آن ها خود به روی کاغذ ظاهرشوند .
(دکتر علیرضا حیدری (
روز تولدم : اردیبهشت ۱۴/۲/۱۴۰۳