رمان آنلاین بازی خطرناک داستانی درباره احضار ارواح رمان جن گیری قسمت۲۶تا۳۰

فهرست مطالب

داستان های نازخاتون رمان ترسناک رمان آنلاین جن گیری احضار ارواح

رمان آنلاین بازی خطرناک داستانی درباره احضار ارواح رمان جن گیری قسمت۲۶تا۳۰

رمان آنلاین نازخاتون

اسم داستان: بازی خطرناک

نویسنده : نامشخص

رمان جن گیری , رمان احضار ارواح , رمان ترسناک
#قسمت_بیست_و‌_ششم
نگار
شام خوردیم بعدشم نشستیم تو سالن. الان دیگه مامان هر دومون میدونستن نه مامان من نه  مامان مهسا دیگه نمیخواستن یه لحظه هم ازشون دور باشیم.مامان مهسا که تا خبر رو شنید حالش بد شد فشارش افتاد بردنش بیمارستان مادر من هم خیلی نگران بود و تاکید میکرد هوای مهسا رو داشته باشم.به داییم خبر ندادیم برای چی یک نفر دیگه هم نگران خودمون کنیم بودن یا نبودنش فرقی برامون نداشت.واقعا خسته شده بودم از یه طرف مهسا از یه طرف دوری از خانواده هممون دلمون برای خانواده هامون تنگ شده بود پاتریشیا که پدر و مادرش توی مونت کارلو بودن امی هم پدر و مادرش طلاق گرفته بودن و با پدرش زندگی میکرد.
امی:بچه ها قرار رو کی بزاریم؟
پاتریشیا:قرار چیه؟
امی:مگه با اقای محمدی نباید قرار جن گیری رو بزاریم؟
نگار:اره باید بزاریم.
پاتریشیا:نظری ندارم شاید پس فردا خوب باشه‌.
نگار:اره راست میگه منم میگم پس فردا.
امی:باشه من فردا زنگ میزنم قرار رو برای پس فردا میزارم.
پاتریشیا:خوبه.
نگار:بچه ها من میترسم.
پاتریشیا:من انقدر نگرانم و استرس دارم که دیگه نمیترسم.
امی:منم
نگار:ولی من میترسم یه جورایی من قبل از این ها اصلا هیچ اطلاعاتی درباره جن و روح و جن گیری از اینجور چیزها نداشتم نهایت چیزی که ترسناک بود برام فیلمهایی بود که با دوستام میدیم.
امی:این شرایط پیش اومده برای هممون غیر منتظره بود.حالا پاشیم بریم مسواک بزنیم.
پاتریشیا:باشه.

#قسمت_بیست_و_هفتم
امی
مسواک زدیم و اماده ی خواب شدیم.
*****
پاشدم ساعت گوشیم رو نگاه کردم زود پاشده بودم اومدم دوباره بخوابم اما نشد برای همین پاشدم یک کم کتاب خوندم بعدشم بچه ها بیدار شدن و با هم صبحونه خوردیم.
نگار:من برم بخوای محمدی زنگ بزنم.
امی:باشه ولی من فکر کردم‌‌ قراره من زنگ بزنم.
نگار:میخوای تو زنگ بزن.
امی:نه مهم نیست.
بعدشم پاشدم یه لیوان دیگه چایی ریختم که همون موقع نگار به اقای محمدی زنگ زد.
نگار:سلام اقای محمدی خوب هستین؟
نگار:بله ممنون
نگار:ببخشید میخواستم بپرسم برای فردا شما وقت دارین؟
نگار:خوتون گفتین هر زمان که خواستیم بگیم.
نگار:برای پس فردا چی؟
نگار:باشه ممنون پس من فردا با شما تماس میگیرم تا وقتش رو هماهنگ کنیم.
نگار:ممنون خداحافظ.
نگار تلفن رو قطع کرد و اومد پیش ما.این طور که از حرفای نگار فهمیدم احتمالا فردا نمیشه.
پاتریشیا:چی شد؟شد واسه پس فردا؟
نگار:اره گفت واسه فردا‌ نمیتونه
امی:اهان باشه.
بعدشم من رفتم پیش مهسا نشستم و برای خودم کتاب خوندم.

#قسمت_بیست_و_هشتم
پاتریشیا
برای خودم فیلم میدیدم که یهو صدای جیغ و داد امی رو شنیدم.
امی:ولم کن نگار پاتریشیا موهام آی موهام ولم کن کندیش
من و نگار سریع دویدیم رفتیم سمت نگار مهسا افتاده بود به جون موهای نگار و داشت میکندشون من و نگار به زور مهسا رو ازش جدا کردیم تموم سعیمون رو ‌میکردیم که ببریمش تو اتاق ولی قدرتش خیلی زیاد بود طوری که ما به زور حرکتش میدادیم.
مهسا:من کی خوب میشم اره؟نشونتون میدم شما نمیتونین جلوم رو بگیرین
کشون‌ کشون بردمیش گذاشتیمش تو اتاق خودش و در رو روش بستیم.تا چند دقیقه میکوبید به در و میگفت من کی خوب میشم اره نشونتون میدم‌ بعد کم کم‌ اروم شد ما هم در روقفل کردیم رفتیم پیش امی.
پاتریشیا:امی خوبی؟
امی:چطوری خوب باشم انقدر موهام رو کشید که تموم ‌سرم درد.
دسته دسته موهاش رو لباسش و رو زمین ریخته بود.
****** مسواکم رو زدم‌ و اومدم از تو سالن وسایلم رو جمع کنم که دیدم امی اونجا نشسته.
پاتریشیا:امی چی شد یهو؟
امی:منظورت مهسا هست؟
پاتریشیا:اره دیگه.
امی:همینجوری  کنار مهسا نشسته بودم برای خودم کتاب میخوندم بعد که کتاب خوندم تموم شد یه نگاه به مهسا کردم دیدم به سقف زل زده و هیچی نمیگه یدونه اروم زدم به بازوش دیدم جواب نمیگه هی صداش کردم دیدم جواب نمیده دیگه گفتم احتمالا اصلا حواسش نیست و اینا برای خودم خیلی اروم برگشتم گفتم مهسا تو کی خوب میشی من اینو اروم گفتم طوری که خودمم صدای خودم رو به زور شنیدم‌
پاتریشیا:یعنی میخوای بگی اینو برای خودت گفتی ولی اون شنید!
امی:دقیقا تا این حرف رو شنید عین دیووانه ها شروع کرد به کشیدن و کندن موهای من.خب الان کجاست چی کار میکنه؟
پاتریشیا:بردیمش اتاق خودش و الان هم احتمالا خوابیده.
امی:باشه من میرم بخوابم.
پاتریشیا:منم شب به خیر.
رفتم به نگار هم شب به خیر گفتم و خوابیدم.

#قسمت_بیست_و_نهم
نگار
صبح با اقای محمدی زنگ زدیم و قرار برای ظهر فردا گذاشتیم که بیان.
نگار:خیلی خوب شد
امی:برای مهسا میگی؟
نگار:اره دیگه فردا خوب میشه.
پاتریشیا:امیدوارم همین طور که میخوایم پیش بره و خوب شه.
نگار:منم
همینجوری برای خودمون حرف میزدیم که صدای شکستن یه چیزی اومد صدای شکستن یه چیزی مثل شیشه.
امی:چی بود.
پاتریشیا:نمیدونم
من سریع پاشدم رفتم سمت اشپزخونه مطمئن بودم صدا از اون سمته
نگار:اینجا هیچی نیست.
ههمون موقع صدای جیغ مهسا رو ‌شنیدیم رفتم در اتاقش حتما چیزی شد بود من و پاتریشیا چند بار مهسا رو صدا کردیم ولی جوابی نگرفتیم.
نگار:مهسا مهسا خوبی
پاتریشیا:دیشب در رو ‌قفل کردیم الان میرم  کلیدو میارم
امی:بدو سریع
پاتریشیا کلید رو اورد سریع در رو باز کردیم.
ای وای اینجا چه خبر اینه اتاق شکسته بود و مهسا با اینه تمام صورتش رو زخم کرده بود و صورتش خونی شده بود رفتیم طرفش که از اتاق بیاریمش بیرون و صورتش رو بشوریم ولی با یه تکه اینه سعی در زخمی کردن ما داشت و به ما اجازه نزدیک شدن بهش رو نداد
مهسا:برین بیرون فهمیدین برین برین برین.
سریع تکه اینه های شکسته شده رو از دورش جمع کردیم و اومدیم بیرون.
امی:چی کار کنیم.
پاتریشیا:نمیدونم فعلا بیا دور و برش نریم.
نگار:اخه نگاه کن خودش و زخم کرده ممکنه بد تر شه.

#قسمت_سی
امی
لباس پوشیده بودیم و منتظر اقای محمدی بودیم.مهسا از دیروز تا حالا از اتاقش بیرون نیومده بود و همینجوری تو اتاقش بود و به ما ‌هم اجازه نزدیک شدن بهش رو نمیداد و تموم صورتش همون جوری خونی و ‌زخمی مونده بود.
(دینگ دینگ دینگ)
پاتریشیا رفت در‌رو‌باز کرد اقای محمدی بود.
نگار:سلام خوب هستین
منو‌ پاتریشیا هم سلام کردیم.بعدشم به اتاق مهسا‌ راهنمایی شون کردیم.
پاتریشیا:فقط مهسا دیروز اینه اتاقش رو شکوند و خودش رو زخمی کرد و حتی به ما اجازه نزدیک شدن بهش رو نداد و با یه تکه اینه شکسته شده سعی در زمی کردن ما داشت.
محمدی:من ۲ تا از همکارام رو گفتم بیان که با هم جن گیری رو انجام بدیم اقای شیخی و مرادی.
پاتریشیا:پس منتظر بمونیم؟
محمدی:اره چون به یک تا دو نفر دیگه نیاز دارم.
بعد از بیست دقیقه  دو تا اقای دیگه هم اومدن. اقای شیخی و محمدی و مرادی همه عرب بودند ولی همشون راحت میتونستن فرانسوی حرف بزنن.
وققتی وارد اتاق مهسا شدیم همونجوری رو تختش نشسته بود و تکه اینه هم تو دستش نگه داشته بود وقتی اقای محمدی رو دید با صدای بلند خر خر کرد و کلش رو به سمت راست کج کرد.
اقای محمدی از ما خواست که اتاق رو ترک کنیم.
#ادامہ_دارد

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
1 دیدگاه
Oldest
Newest Most Voted
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
1
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx