رمان آنلاین همکلاسی طبقه هفتم قسمت ششم
همکلاسی طبقه هفتم
قسمت ششم
شقایق که میخکوب شده بود یه نچ نچ کردو گفت خاک بر سر جفتمون ببین چه تیپی داره ؟ماشینش رو ؟ یکم نگاه توام با عصبانیت بهش کردمو گفتم شقایق بس کن بیا بریم…
شقایق یه نگاه پرسشگرانه کردو گفت..خب چیه برا خودت میگم …اگه یکم ادب داشتی وبا ناز عشوه ازش عذرخواهی میکردی .. ظهرها میرسوندمون واز شر اتوبوس راحت میشدیم والله وقتی میرسم خونه از بس فشارم داده اند یه دوساعتی تو دستشویی هستم…
دستش رو کشیدمو گفتم..ندید بدید یه پرادویه دیگه …مگه پورشه دیدی که اینجوری میکنی ,تو سالن بودیم شقایق با این حرف من زد رو استوپ وایستاد بعد بهم گفت..بگو یالا بگو بگو ببینم پورشه چیه اصلا تو دیدی که همچین میگی پورشه ..نکنه ماشین ال نود بابات شبیه پورشه است .یکم اخم کردمو گفتم..حواست باشه ها به ماشین بابای من توهین نکن ..
خندیدو گفت..ببخشید نمیدونستم جز نوامیس خانوادگیتونه ..همینجور با شقایق درحال کل کل بودیم که با بی اعتنایی از کنارمون رد شد وپله ها رو با سرعت رفت بالا..
یه سر تکون دادمو گفتم اگه ماشینش اونه ..عوضش ادب نداره.
شقایق گفت.آره به خدا اصلا انگار نه انگار که دیروز از ما آدرس پرسید …بهش گفتم.
حقته تا تو باشی دیگه چشم چرونی نکنی…
شقایق گفت..اما به جون خودت غزل خیلی بهم میاین یه بار تو عمرت دل به کسی بده ..
یه خفه شوی محکم بهش گفتم ووارد کلاس شدیم..
اصلا باورم نمیشد همکلاسی جدیدمون همون شازده باشه ..پسرهای کلاس که حدود ده نفر بودن جلو مینشستند وما دخترها که هشت نفر بودیم رو صندلیهای عقب..بدون توجه به کسی یه خودکار تو دستش بودو ورق کاغذ جلوی دستش رو خط خطی میکرد.با شقایق از جلوش عبور کردیم اصلا توجه نکرد انگار تو عالم دیگه است .چون پچ پچ بقیه حول محور شخصیت و تیپ ورفتار اون بود که هرلحظه زیر ذره بین ما هفده نفر آنالیز میشه..ولی اون در عالم خودش سیر میکرد.زنگ اول به پایان رسید فهمیدیم که اسمش شاهین شادمهر هست..شقایق گفت .لامصب اسمش هم قشنگه ..یه چپ چپ نگاهش کردم اونم گفت..خب بابا ..غزل یکم امروزی باش این امبل بازیها دیگه چیه..یکم اجتماعی باش دارم اظهار نظر میکنم در مورد دوست و همکلاسیمون .بعد با عیشی که گفت..از کلاس زد بیرون..
نزدیک به نیم ساعت وقت استراحت داشتیم رو نیمکت محوطع ی دانشگاه نشیسته بودم نمیدونم چرا هر وقت این شقایق میره از بوفه چیزی بگیره میمیره ,تو همین فکر بودم که دیدم تو دستش دوتا لیوان شیر کاکاو.هست وبا شتاب به سمتم میاد میدونستم یه خبر جدید کشف کرده که اینجوری سراسیمه وبه کوب میاد سریع از جام بلند شدم میدونستم که الان میریزه روم…سریع یکی از لیوانها رو بهم داد وگفت..یه خبر مهم دارم خیلی. مهم .
گفتم..شقایق پس کیکت کو ؟ فقط رفتی به علم فصولیت بیافزایی صد دفعه بهت گفتم ..کار به کسی نداشته باش
شقایق گفت..در مورد همکلاسی جدیدمونه ..بی توحه به حرفش لیوان رو به لبم نزدیک کردم..شقایق گفت..بچه ها آمارش رو در آوردن.لیسانس موسیقی داره بعد تغییر رشته داده واومده علوم آزمایشگاهی..مثل اینکه جا به جا کرده چون تو اصفهان بوده…لیوان رو تو سطل زباله انداختمو گفتم..خب راحت شدی دیگه بریم تو کلاس ..شقایق هم لیوانش رو تو سطل انداختو با من به کلاس اومد.