رمان آنلاین همکلاسی طبقه هفتم قسمت هفتم

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون رمان آنلاين

رمان آنلاین همکلاسی طبقه هفتم قسمت هفتم

همکلاسی طبقه هفتم
قسمت هفتم
به قلم ز.محمدولی
چند روزی از ورود همکلاسی جدیدمون میگذشت .کاملا شخصیتش برای همه معلوم شده بود.اصلا با کسی گرم نمیگرفت اگه کسی ازش سوال میکرد جواب میداد.وگرنه سرش به کار خودش گرم بود.نظر بچه ها این بود که شاید به خاطر سنشه اما اینطور نبود.چون آقای محمودی حدود چهل سال سن داشت وهمکلاسی ما بود.شادمهر حتی با اون هم دم خور نبود احساس همه این بود که یه آدم مغرور ومتکبر ..البته به قول بابا قضاوت در مورد رفتار آدمها احمقانه ترین کار …
امروز همه چی آروم بود.زنگ استراحتمون بودکه یه شماره ی ناشناس افتاد رو گوشی موبایلم ..جواب دادم..الو بفرمایید ..
صدای دکتر قدیانی تو گوشی پیچید .دکتر گفت..خانم معیر میتونم ببینمتون ..آب دهانم خشک شد.استرس تمام وجودمو گرفت..میدونستم حرفش چیه ..رنگم زرد شد .ای خدا لعنتت کنه شقایق که حالا که باید باشی معلوم نیست کدوم گوری هستی..نمیدونم چرا از دهنم در اومد وبه دروغ گفتم .امروز دانشگاه نیومدم اصلا من کم شانسم یکبار اومدم دروغ بگم فکر میکردم که دکتر امروز بیمارستان..چون تو دانشگاه ندیدمش
دکتر گفت..باشه پس یه لیست کتاب میدم به دوستتون خانم میناوند ..ای خانم میناوند بمیره…همون شقایق خودمون .شمابدید پدر خودشون میدونن چیکار کنن ..
یه عرق سرد رو پیشونیم نشست ..چشم گفتمو خداحافظی کردم.باید زودتر به کلاس میرفتم وبا بچه ها هماهنگ میشدم.تا حالا نشده بود تومحیط دانشگاه اینچنین رفتار کنم همیشه موقر ومتین راه میرفتم چنان با سرعت پله ها رو دو تا یکی میرفتم بالا که انگار جن دنبالم کرده روبروی در کلاس بودم در بسته بود.چنان دستگیره رو پایین کشیدمو داخل شدم که تعدادی از بچه ها که تو کلاس بودن به یکباره ایستادن نفس نفس میزدم تمام بدنم گر گرفته..شقایق با ترس به طرفم اومد اما موقع عبورم از لای صندلیهای تک نفره پای سمت چپم گرفت به صندلی شادمهر .تمام وسایلای رومیزش پخش زمین شد.اصلا مونده بودم بین زمین واسمون نمیدونستم چیکار کنم حتی فرصت نداشتم که عذر خواهی کنم با همون نفس نفس بریده بریده گفتم شقایق دکتر قدیانی داره میاد اینجا…تقریبا تمام همکلاسیهام قضیه خواستگاری دکتر رو میدونستن جز شادمهر شقایق بازوهامو گرفتو گفت خب بیاد مگه میخواد بخورتت .نه نه بهش دروغ گفتم که دانشگاه نیستم.پام درد میکرد یه نظر به شادمهر کردم با خونسردی داشت وسایلش رو جم میکرد فورا کیفم رو برداشتم .همه در تلاطم این بودن که منو قایم کنند.مریم که دم در کیشیک میداد گفت دکتر داره ه میاد . لنگ لنگان به طرف انتهای کلاس رفتم وپشت آخرین صندلی روی زمین قایم شدم مثل یه جنایتکار که از دست پلیس فرار میکنه همکلاسیهام هم نامردی نکردنو طوری نشستن که اصلا من پیدانبودم از ترس به خودم میلرزیدم که دکتر قدیانی وارد کلاس شد.

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx