رمان سمیرا بر اساس داستان واقعی قسمت ۵۱ تا ۵۵
رمان آنلاین بر اساس سرگذشت واقعی
اسم رمان: سمیرا
نویسنده : ساغر
✅قسمت پنجاه و یکم
شب جواد اومد
سرم درد میکرد
شامشو دادمو رخت خواب هارو پهن کردم
جواد رفت سمت اشپزخونه
گازو روشن کردو باز بوی سوختگی پیچید تو خونه
سر دردم بیشتر شد
با عصبانیت رفتم سمتش
_معلوم هست چیکار میکنی.بوی گند تو خونه پیچیده.معتاد شدی رفت؟
_بسه رو مخم نرو .برو بیرون.تفریحی میکشم خستگیم در بره
گازو خاموش کردم
_لازم نکرده تفریح کنی
جواد موهاو با دستش تابید دور مچ دستش
_خفه میشی عفریته یا خفت کنم؟دم دراوردی؟به تو چه
از درد به خودم پیچیدم
_ولم کن مرتیکه .به اقا جونم میگم کثافت
جواد هولم داد عقب
_برو به هر خری میخوای بگو.چطور مانتو رنگ و رانگ بخری.مو رنگ کنی.بری ورزش خوبم
به خودم برسم اخم؟
سرمو تو دستم گرفتم رفتم خوابیدم
بوی سوختگی میومد
رفتم قرص خوردم
به روزم فکر کردم
به شاهین
اتفاقا خوب کاری کردم
حقه جواد هست محل سگ بهش ندم.. صبح از خواب بلند شدم
هنوز خوابم میومد
سر دردم خوب نشده بود
چشام پف کرده بود
تا یک ظهر خوابیدم
دوش گرفتم و به خودم رسیدم
نوشیدنی دیگه نداشتم
حرصم گرفت
_عیبی نداره میرم پیش اقامون میخورم
رفتم طبقه بالا در زدم
شاهین با شلوارک اومد جلو در
منو بغل کرد و برد تو خونه
ساعت ۶عصر بود
شاهین داشت تلویزیون میدید
منم سیگارمو روشن کرده بودم
شاهین خودشو لوس کرد و چسبید بهم
_پس کی زنم میشی
_من درس باید بخونم.دانشگاه رفتم یه فکری میکنیم
_دلم میخواد همیشه کنارم بمونی
از این حرف شاهین دلم لرزید
اگه بفهمه شوهر دارم
اگه بفهمه دروغ گفتم
_باید یکسال صبر کنی
_تو بگو تا اخر عمر چشم
ساعت هفت رفتم
پایین جواد داشت شیشه های در ورودی و میشست
از پشت سرش رفتم که منو نبیینه
مهسا یهو جلوم ظاهر شد
_ااااا کجاییی دختر؟
_داشتم پیاده روی میکردم
_با این قیافه؟
_مگه چشه؟
_ریملت ریخته.رژت پخش شده
دست زدم به صورتم
حواسم به قیافم نبود
از شاهین حرصم گرفت که بهم نگفته بود
_اخه دویدم عرق کردم
_برو صورتتو بشور.فردا عروس دارم بیا کمک
از مهسا جدا شدم
جواد نگام نکرد
بلند گفتم
_شام میای
_نه
_به درک
در خونرو بهم کوبیدم
بهتر که نمیای منم که پیش شاهین جونم بودم زیاد هله هوله خوردم
پهن شدم زمین
زدم تلویزیون و محو فیلم های تلویزیون شدم
✅قسمت پنجاه و دوم
موهای عروس و داشتم سشوار میکشیدم
فامیلاش دور تا دور ارایشگاه نشسته بودن
به لباس عروس نگاه کردم که اویزون به چوب لباسی بود
عروس بی خیال لم داده بود
صورتش خیلی قشنگ میکاپ شده بود
_اشناتون هستن اقا داماد؟
_چی؟
_منظورم اینکه فامیل هستید با اقا داماد
_نه.دوست بودیم.سه سال
عروس کلمه سه سال و که اورد چشاشو بست و لبخند ارومی زد
_پس خیلی دوستش داری؟
_اره.خیلی جنگیدم تا بهش رسیدم
تو دلم بهش گفتم خوش به حالت
منم دوست داشتم برای عشقم بجنگم
شبا از دوریش گریه کنم
یا یواشکی برم ببینمش
اما از اول جواد مال من بود.
تور عروسو رو سرش انداختن
داماد اومد تو
_اااا ؟این زن منه؟عشق منه؟
چیکارش کردین مثل فرشته ها شده.
عروس بلند بلند میخندید
فیلم بردار تند تند دستور میداد چیکار کنن
بوسه ی داماد رو لب عروس
مثل اتیشی بود تو دلم
رفتم تو اتاق مهسا نشستم
گریم گرفت
دلم شاهین و میخواست
به اینه نگاه کردم
یک سال از ازدواجم میگذره من عاشق
جواد معتاد
هر روز دعوا
اگه طلاق بگیرم
باید برگردم خونه بابام
یا بشینم موهام مثل دندونام سفید بشه
یا بشینم یه پیرمرد زن مرده با چند تا بچه ی دماغ اویزوم بیاد منو بگیره
داداشام هر روز امارمو بگیرن یه وقت کسی نگاه بد به زن مطلقه نکنه.
در اتاق باز شد
_ااا؟اینجاییی؟خدایی حال کردی چه عروسس ساختم؟
مهسا از یخچال یه شیشه دراورد داد دستم
بیا بزنیم به بدن شیرینی این عروسی.
لیوان دستم گرفتم
نگام به لیوان بود
_مهسا طلاق گرفتی سخت نبود؟
_تنهایی سخته .اما اون مرتیکه نامردی کرد در حقم
برگشتم سمتش
_جواد معتاد شده
مهسا یهو با بهت نگام کرد
.لیوان تو دستش میلرزید
_پس معتاد شد؟حدس میزدم.با اون همه سیگاری که میکشید معلوم بود
چیکار میخوای بکنی
_تمام لیوانمو خوردم.هیچی.چیکار کنم
کی پشت من هست؟اصلا کیو دارم
مهسا ساکت موند.. فقط به صدای موزیکی که تو سالن پخش میشد گوش دادیم.
.
.
یه دیواره یه دیواره یه دیواره یه دیواره که پشتش هیچی نداره
توکه دیوارو پوشیدن سیه ابرون نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون
یه پرندست یه پرندست یه پرندست ، یه پرندست که از پرواز خود خستست
پر و بالشو بستن دست دیروزا نمیاد دیگه حتی به یادش فردا
✅قسمت پنجاه و سوم
خانواده شاهین اومده بودن
یک هفته بود که شاهین و ندیده بودم
مثل مرغ پر بسته به درو دیوار میزدم
عصبی بودم
جواد اصلا انگار وجود ندارم
محل بهم نمیداد
جلوی پنجره ایستاده بودم
لیوان چای دستم بود
چند تا دختر نشسته بودن لبه ی جدول
یکیشون کتاب دستش بود
به نظرم دختر زیبایی اومد.
شاهین و دیدم
میخواستم حاضر بشم برم پیشش.
خواستم لیوان و بزارم رو کابینت
دیدم شاهین ایستاده جلوی دخترا
اون دختر که کتاب دستش بود
از جاش بلند شد
به سمت راست حرکت کرد
شاهین دنبالش رفت
دختر با عصبانیت نگاش کرد
شاهین چند قدم عقب تر ایستاد
دختر رفت
روسریمو با عصبانییت سر کردمو رفتم جلو محوطه
شاهین داشت به سمت در ورودی میومد
با عصبانیت نگاش کردم
شاهین رفت داخل مجتمع
اصلا نگام نکرد
بیشتر عصبانی شدم
رفتم سمت اسانسور
کنارش ایستادم
_خیلی پستی
شاهین نگام کرد
رفتم بیرون محوطه
اولین صندلی که دیدم نشستم
گریم گرفت
از احمق بودنم
شاهین منو فقط برای این میخواست که خانوادش نبودن
حالا که خانوادش اومده بودن
منو نمیخواست
تقریبا شب شده بود
رفتم خونه
خودمو تو اینه دیدم
اون لحظه ایی که شاهین دنبال اون دختر بودو تجسم کردم
و لحظه ایی که شاهین تو بغلم گفت تو از همه دخترا خوشگل تری هیچ دختری به جز تو جلو چشام نمیاد
حرصم گرفت
لیوان چایمو که رو کابینت بود و پرت کردم زمین
_لعنت بهت بیاد شاهین
ساعت دوازده بود که جواد اومد
_سلام عزیزم
_اوهووووم
_شام خوردی؟
_اره
_چای بیارم؟
_نه
رخت خواب پهن کردم
جواد ایستاده بود.دستش به کمرش بود
_چیه مهربون شدی؟سمیرا پول خبری نیستاااااا
_کی پول خواست واااااا
_اخه تو جنی هستی .یه شب سگی یه شب فرشته
_من تنهام .دلم یه همدم میخواد.
_مگه مهسا نیست؟
_مهسا شوهر ادم نمیشه.جواد جان من بیا اون زهرماریو ترک کن.بیا باهم باشیم.بریم بیرون.تو زود بیا خونه.شام با هم بخوریم.به خدا پوسیدم
_اهان خانم دلش ددر میخواد.خرید میخواد
_نه به خدا دلم شوهرمو میخواد
جواد خوابید.پتورو کشید رو خودش.
_بگیر بخواب معلوم نیست چی مد شده خانم هوس کرده
_جواد
_زهرمار .بسه .بزار کپه مرگمو بزارم
جواد از جاش بلند شد
_میام لهت میکنم سمیرا.اذیت نکن
لال شدم.چراغ و خاموش کردم
خوابیدم
همه چیزو از دست داده بودم
بیشتر دلم از شاهین اتیش میگرفت
حیف اون همه عشق و محبت
دلم میخواست اون دختره رو میدیدم تیکه تیکه اش میکردم
تا صبح صدتا نقشه کشیدم
✅قسمت پنجاه و چهارم
چهره اون دخترو خوب یادم بود
ابروهای پیوندی
صورت گرد
چشمای درشت
اون شاهین منو از چنگم دراورده
باید حالیش کنم که شاهین مال کس دیگه ایی هست
رفتار سرد شاهین اعصابمو حسابی بهم ریخته بود
یک هفته بود از اون موضوع میگذشت و من نه شاهین و دیده بودم و نه اون دخترو
داشتم شام میپختم
رب تموم شده بود
کلافه شده بودم
از صبح تو مغزم با دختره و شاهین میجنگیدم تا شب
شب هم جواد با اخم و دعوا وارد خونه میشد
لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون.
جواد داشت پادری ها رو میشست
_کجا؟
_میرم رب بخرم
_سر راه یه بسته سیگار هم بخر
بدون حرف رفتم سمت خیابان
_سمیرا.سمیرا
شاهین بود
دنبالم راه افتاده بود
جوابشو ندادم
_سمیرا؟با توام .چرا جوابمو نمیدی؟
_گمشو دست از سرم بردار.برو با اون چشم گاوی حرف بزن
_چشم گاوی کیه؟زده به سرت؟سمیرااااا.
یهو دستمو گرفت
_خانمم صبر کن چته؟چرا یه هفتس میام دنبالت نیستی.نمیگی دق میکنم
_خیلی پرووو هستی شاهین.یادت رفته اون روزو.با دختره ایکبیری داشتی لاس میزدی
_چی میگی؟کدوم روز؟کدوم دختر؟من به جز تو با کسی نیستم
_شاهین من خرم؟من خرم.خودم دیدم جلو دختررو گرفتی .اگه ناز نمیکرد .بغلش کرده بودی
_چرت نگو .همون روزی که دم اسانسور فحشم دادی؟
_اره.خداروشکر یادت اومد
_اون دختر خالم هست .بهش گفتم بره خونه انقدر تو خیابون غش و ضعف نکنه اونم ناراحت شد رفت
_منم خر
_میخوای ببرمت پیشش باهاش حرف بزنی
دیگه رام شده بودم
باور کردم حرفشو
از خودم خجالت کشیدم که زود قضاوت کردم
_حالا خانم قهر قهرو .فردا ظهر بیا تو راه پله پشت بام کارت دارم
_نمیام
شاهین رفت سمت مجتمع
_میای.خوب هم میای
رفتم سوپر مارکت
خریدمو کردم
رسیدم جلو مجتمع
_سیگارم کوووو
یادم افتاد سیگار نخریدم
_نداشت
_یعنی چی نداشت؟
رفتم سمت خونه
_با توام ؟یک ساعته رفتی سیگارم کوووو؟
بدون توجه به حرفش رفتم خونه
میدونستم شب جنجال به پا میشه
اما از اینکه با شاهین اشتی کرده بودم خوشحال بودم
جواد مهم نبود برام
مگه اون موقع که من احتیاج داشتم بهش کنارم بود که من الان کنارش باشم
با خوندن یه اواز محلی شروع کردم بقیه شاممو پختم
✅قسمت پنجاه و پنجم
سفره برای خودم پهن کرده بودم
فکر میکردم جواد امشب هم برای شام نمیاد
در باز شد
جواد اومد تو
سلام کردم
با پا زد رو بشقابم
پاهاش خورشتی شد
_بی پدر منو مسخره میکنی
_چته؟کی من مسخرت کردم
_رفتم سوپر مارکت سیگار داشت
_داشته باشه من یادم رفت
_چطور یادت هست رژتو با شالت ست کنی سیگار یادت میره
برنج هارو از زمین شروع کردم پاک کردن
_مغازه شلوغ بود عجله داشتم.غذام رو گاز بود یادم رفت
جواد رفت دستشویی
شروع کردم زیر لب فحشش دادن
شامم کوفتم شده بود
اما مهم نبود.فردا حتما تو اغوش شاهینم یادم میره.
صبح با انرژی از خواب بلند شدم
ساعت یک بود
یه ادامس خوردم و رفتم سمت پارک
کسی نبود
یهو صدای صوت اومد
دنبال صدا بودم
یه گیره خورد به کمرم
برگشتم
شاهین از تراس خونش سوت میزد
با دست اشاره کرد که برم خونشون
رفتم جلوی در خونشون
_وای چه شانسی مامانم رفته خونه مامان بزرگم
پریدم بغلش
بعد یک ساعت خواستم برم خونم
شاهین رفت تو اتاقش
یه بسته دراورد
_بیا این مال تو هست
_چی هست؟
_یه هدیه بابت اینکه از دستم ناراحت شده بودی
بوسیدمش
_مهم نیست.همین که هستی کافیه
_من همیشه هستم تا موقعی که تو بخوای
ادامه دارد…