رمان کوتاه آقا یوسف نوشته پرستو مهاجر

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون خواستگاری

رمان کوتاه آقا یوسف

نوشته پرستو مهاجر

 

 

آقا یوسف.‌‌‌‌…‌‌‌…

 

بابا جون خواهشا زن نگیر، شما اخلاقت جوری نیست که 

 

با زن سازگاری داشته باشی پس بی خیال شو برای  

 

خودت زندگی کن ، ای دختربدون زن مگه میشه زندگی 

 

کرد، حداقل کسی باشه یک شام وناهاری درست کنه من 

 

که دیگه حوصله ندارم سرپیری آشپزی کنم. کارهام کردم 

 

چی بگم خود دانی ، آن روز هرچه به پدرم گفتم گوشش 

 

بدهکارنبود، پدرم اخلاق نداشت وسرهرموضوع کوچکی 

 

بهانه می آورد بعد فوت مادرم ۳سال صبرکرد بعد ازاون

 

خودم آستینم زدم بالا ورفتم براش خواستگاری ، پدرم 

 

جوان بود ، ۵۰ سال سن داشت ، بازنشسته شرکت و 

 

وضع مالیمون بد نبود. یکی ازدوستامون سکینه خانم 

 

بهمون معرفی کرد ، زن خوشگل وجوان وجذابی بود . 

 

۳۷ سالش وتازه یکسال بود که طلاق گرفته بود ویک 

 

پسرویک دخترداشت که دخترش ازدواج کرده وپسرش 

 

هم راهنمایی بود، درمورد پدرم باهاش صحبت کردم 

 

شرایطش بهم گفت ، خیلی خوشحالم پریسا جون باهاتون 

 

آشنا شدم! مریم خانم درمورد خانوادتون بهم چیزایی گفت 

 

خبرداری که طلاق گرفتم ، شوهرم اعتیاد داشت و خیلی 

 

اذیتم می کرد ، بیشتر دنبال آرامش هستم ، تا بتونم زندگی

 

خوب وخوشی درکنارشماها داشته باشم. اصلا قصد 

 

ازدواج نداشتم ، ولی خب با تعریف های مریم جون خیلی

 

مشتاق شدم باهاتون آشنا بشم. لبخندی زدم وگفتم : من هم 

 

خوشحالم باهاتون آشنا شدم ، راستی یک قراربزاریم با 

 

پدرهم آشنا بشید! ایشالا که خوشبخت بشید . فردای آن 

 

روز…. بابا رفتی یکم حرف بزن ، با کلاس صحبت کن 

 

نشینی هی تماشا کنی ، هرچی سوال کرد جواب بده ، ای

 

پریسا دخترمگه جوان ۲۰ساله ام ، خودم می فهمم چی 

 

کارکنم‌، باشه چشم . فعلا کارنداری ؟ نه بابا جون برو 

 

بسلامت ، ایشالا خوش خبرباشی . یالا ….. یالا …..

 

ای بابا صبرکنید چادرسرکنم ، نه دخترم ! نمی خواد 

 

سکینه خانم زحمت کشیدن اومدند ، وای خیلی خوش 

 

آمدی . چه بی خبر؟ بابا نگفت : قراره شما بیاید ، تو 

 

ببخش دخترم من ازپدرت خواستم این جا بیام حرفامون 

 

بزنیم ، دخترم اگرقرارباشه باهم زندگی کنیم، توو برادرت

 

باید فکر کنید ازاول یک خانواده بودیم وفکرنکنید که 

 

بچه های من ناتنی هستند ومنو هم به عنوان مادرتون 

 

بپذیرید ، خدا بیامرزه مادرتون ، نوربه قبرش بباره و

 

روحش شاد ، ولی دوست ندارم به عنوان نامادری وارد 

 

زندگیتون بشم. ما حرفی نداریم سکینه خانم پس به 

 

سلامتی ومبارکی ، هوراااااا، ایشالا که خوشبخت بشید .

 

ممنونم عزیزم ، ایشالا درکنارهم ….. بعد از دوماه ….

 

محمد حسین مگه با تونیستم ، چرا دریخچال هی باز و 

 

بسته می کنی، آدم که بیخودی دریخچال بازوبسته نمی 

 

کنه ، خراب میشه یخچال ! بابا زشته این حرف نزن 

 

بچه اس حالا بازمی کنه دیگه ، چه ایرادی داره مگه 

 

کجاش بچه اس؟ عقل داره میدونه که ، بابا توروبه خدا 

 

دست بردارزشته …. اخلاقت ترک کن، بیخودی تولازم

 

نکرده به من درس اخلاق بدی، همین مونده که توی 

 

کارهای بزرگتردخالت کنی. می گم : یوسف مادرم امشب

 

دعتمون کرده شام بریم خونشون ، آماده شو که بریم ، 

 

من خستم ، حوصله ندارم، خودت دست پریسا ومحمد 

 

حسین وپیام بگیرو برو ….. وا یعنی چی ؟ میگم 

 

دعتمون کرده ، زشته تنهایی برم ، برم بگم چی ؟ دیگه 

 

خودت می دونی ! خواستی برو ، نخواستی نرو ، من 

 

خوشم نمیاد ازمهمون بازی .   ۳ روز بعد ……..

 

سکینه : این چیه رفتی خریدی؟ چرا اینقدرگرون گرفتی؟

 

یعنی چی یوسف ؟ خب شامپو خریدم ، نداشتیم خونه ، آخه

 

زن ! آدم میره شامپو ۹تومنی می خره ، اونم به این 

 

گرونی ، کی گفته اصلا این قیمت بخری. یوسف دست 

 

بردار! این اخلاق ها چه معنی داره؟ من بخدا دیگه تحمل 

 

ندارم ، بابا بس کن …. توروخدا اخلاقت عوض کن ، 

 

ببین روزاول گفتم ! زن نگیرگوش نکردی ، همه مثل 

 

مامان خدا بیامرزنیستند، هرچه کوبیدی توی سرش ، 

 

طفلک حرف نزد. خسیس بازی بزارکنار، روی خوش 

 

نشون بده ،‌ سکینه زن تو هست ، برده نیست که ، به تو

 

هیچ ربطی نداره دختردخالت نکن ! محمد حسین ، بله 

 

بابا جون ، توچرا یکسره تلوزیون روشن می کنی سر

 

ظهرا چه معنی داره ؟ وقتی که ما‌خوابیم اینقدرسروصدا 

 

کنی ، یکم آروم بنشین ، یکسره جنب وجوش داری ، 

 

خوب نیست . یوسف بسه …..‌‌‌‌… تمومش کن ، تو‌ به 

 

بچه ی منم گیرمی دی ، دریخچال بازنکن ! تلوزیون 

 

روشن نکن ! مگه زندانی تو هستیم ؟ نخیرآقا یوسف این

 

جوری نمی شه ، دیگه تحمل ندارم ! طلاق می گیرم . 

 

برو طلاق بگیر، هرغلطی دلت می خواد بکن ، نوبرش

 

آوردی ، والا دست به سیاه سفید نمی زنی ، ویک بالش

 

می زاری زیرباسنت، دمپایی می پوشی ورژه می ری 

 

طفلک پریسا دائم آشپزی می کنه ، زن گرفتم که به خونه

 

وزندگیم‌ برسه ….. نه این که یک نون خوراضافی بشه

 

یوسف خیلی بی چشم ورویی …..‌ برو بابا ! والا غذا 

 

ازبیمارستان می یاری ، معلوم نیست که ته مونده های 

 

مریض هارو جمع می کنی ، به خورد ما می دی ! مرده 

 

شورخودت و قیافت باهم ببرن، توالت شوی بدبخت . 

 

گمشو کلا اززندگیمون برو بیرون …. طلاق بگیر ! یک 

 

ریال بهت نمی دم …. خواهیم دید آقا یوسف …….

 

بعد ۴ ماه ، سکینه جون توروبه خدا برگرد ، عب نداره 

 

بابا که میشناسی، اخلاقش اینجوریه ، بخدا تغییرمیده ! 

 

قول میدم بهت . پریسا جون عزیزم توخودت دخالت نده 

 

بابای توعوض بشونیست ، دیدی که سربچه ام  محمد 

 

حسین چقدرداد وبیداد کرد ، اون که هیچ بماند ، سریک 

 

شامپو دیدی چقدرغرزد ، تحمل ندارم، تازه بهم می گه 

 

توالت شوی مردمم ، درسته که بیمارستان مستخدم هستم

 

وکارمی کنم ! ولی تا حالا کسی جرات نکرده بهم بگه 

 

توالت شوی . آشپزی نکردم درست ، ولی به جون بچه 

 

هام غذاها ازبیمارستان دست نخورده وسالم آوردم ، می

 

دونی چیه ؟ پدرت واقعا بیماره ، باید به روانشناس 

 

مراجعه کنه . خسیسه ، بعدش اخلاق نداره ، سرهرچیزی 

 

گیرمی ده ! به منم حق بده شوهرکردم که همرام ورفیقم 

 

باشه ، شوهرنکردم ، که فقط اسمش توی شناسنامه باشه.

 

درهرحال دخترم ، خدا به داد توو برادرت برسه . واقعا

 

چطورطاقت می یارید، وحرفی نمی زنید . سکینه جون :

 

جدا می خوای طلاق بگیری ؟ یعنی هیچ راهی نیست که 

 

برگردی ، آره عزیزم ! جدا بشیم بهتره، خودت ناراحت 

 

نکن ، هرخوبی وبدی ازم دیدی حلال کن. تومثل زهرا 

 

برام با ارزشی ، دعا می کنم که ایشالا خوش بخت بشی.

 

بعد ۲ ماه …..  چی شد ؟ بابا نتیجه دادگاه چی شد ؟ 

 

هیچی دخترچی می خواستی بشه ؟ مهریه ، زنیکه گذاشته 

 

اجرا، جدی ؟ گذاشته اجرا ! آره ، گول ظاهرش نخور

 

جونم دلم می زد ازاون آب زیرکاه های روزگاره ، حالا 

 

چقدرباید بهش بدی؟ والا ۹میلیون تومن ! چی …. نه….

 

غیرممکن ۹میلیون تومن ، ازکجا می خوای بیاری بدی ؟

 

چه بدونم ؟ با داوود صحبت کردم قرارشده بده ، آقا 

 

داوود واقعا این پول می ده ؟ آره قضیه بهش گفتم ! 

 

گفت : یوسف پول ببربندازتوی صورتش وقال قضیه بکن.

 

اینا زن نیستند که فقط تیغ زن هستند . کلا زن جماعت 

 

آدم نیست ، پس که اینطوربخاطرهمینه آقا داوود مجرده 

 

وزن نگرفته ، آره بابا جون بهترین کارکرده . درهرحال 

 

خدا آخروعاقبتمون بخیرکنه .  بعد چندین ماه ……

 

می گم پریسا ولی بدون زن نمی شه زندگی کرد ! پدرمن 

 

حرفشو نزن سرسکینه کلی بلا سرمون آوردی ، هی 

 

دختر….. سکینه زن زندگی نبود ، اون فقط یک نوکر 

 

می خواست صبح به صبح ببردش سرکار، ظهرهم 

 

بیاردش خونه . راننده آژانس می خواست نه شوهر، 

 

پدرمن خودت هم مقصری، اخلاقت بده ، سکوت می کنی 

 

کسی آدم حساب نمی کنی ! خسیس بازی درمیاری ، دلت 

 

خوشه دختر! مردم همینش ندارند که زندگی کنند . اخلاقم

 

هیچ ایرادی نداره ، کلا زن جماعت زن بشونیست، پس 

 

دیگه خواهشا حرفشم نزن .‌ بعد چندین هفته …. پریسا 

 

یکی ازدوستای آقا جون  خانمی معرفی کرده ، می گه 

 

که خیلی خوبه ! زن زندگی هست چطوره به نظرت ؟ 

 

بابا جون من که نظرم گفتم ، تو بیخود نظردادی ! در 

 

ضمن این خانم مال اینجا نیست ، کرمانی هست درضمن 

 

زن‌نیست ، دختره ! سنش بالاست . خیلی تعریفشو کرده ،

 

تویک زنگ بهش بزن وباهاش صحبت کن ، ازدست تو 

 

بابا چی بگم ! هرچی میگم حرف خودت می زنی ، باشه

 

چشم ، شماره تلفنش بده زنگ می زنم .

 

الو…. فریده خانم ….. بله …. خودم هستم !  شما ؟ 

 

من‌ پریسا هستم دخترآقا یوسف . به به پریسا خانم شما 

 

هستید؟ مشتاق دیدار، چطورید خوب هستین ، ممنونم به 

 

لطف شما ، پدرخیلی ازتون تعریف کردند ، ایشون لطف 

 

دارند. غرض ازمزاحمت فریده جان برای امرخیر 

 

مزاحمت شدم ! خواهش می کنم عزیزم درخدمتم . فریده 

 

جان قضیه پدرم که می دونید؟ آره عزیزم پدرت یه 

 

چیزایی بهم گفته ، ولی خب من اونجورکه شما فکرکنی 

 

نیستم ، خودم کارمندم ! حقوق دارم ، نگران نباش، چی 

 

بگم ایشالا که خیره ! راستی می دونی که سکینه ۹ میلیون

 

تومن ازمون مهریه گرفت . آره گلم خبردارم ، درهرحال 

 

گفتنی هاروگفتم . بعد یکسال ………..

 

چی شده فریده جون چرا گریه می کنی ؟ چی بگم پریسا 

 

جون ! ازدست پدرت دارم دیووونه میشم ، بهش می گم 

 

بریم بیرون بهانه می یاره ، میگم توی خیابون دست همو 

 

بگیریم ، دستم پرت می کنه می گه زشته تواین سن وسال 

 

دستت بگیرم ! گفتم بهش برام یک دمپایی بخرپاهام اذیت

 

می کنه ، رفته یک جفت دمپایی پلاستیکی خریده که 

 

قیمتش ارزونه . امروز اومده بهم می گه فریده اینقدر 

 

خرید نکن ، واسه خونه بچه های من بدعادت می شند ، 

 

بهشون عادت نده . بخدا پریسا این جوری ندیده بودم 

 

پدر تو واقعا مریضه ومشکل داره ، باید درمان بشه ! 

 

فریده جان خودم موندم ، ایشالا که درست می شه خودت 

 

ناراحت نکن .‌ فریده ….. فریده ….. فریده …. بله 

 

چی شده ؟ چند باربگم بی خودی خرج نکن الکی چرا 

 

ول خرجی می کنی ، یوسف بس کن ! یعنی چی این 

 

رفتارها ؟ من کجا خرج کردم ، نه بابا یعنی چی ؟ چه 

 

معنی داره هرشب نوشابه می خری ! می زاری سرسفره

 

والا آدم پولداراش هم هرشب نوشابه نمی خورند ‌. یوسف 

 

اخلاقت گنده ، بخدا گنده من دیگه طاقت ندارم ، به جهنم 

 

که طاقت نداری ازخودت نمی بینی که زندگی کنی ! بزار

 

برو، راه بازجاده دراز، هرررری .عه عه عه بابا زشته 

 

بخدا زشته کجا بزاره بره ؟ بابا تمومش کن خجالت بکش

 

توخفشوپریسا دخالت نکن! پریسا جون توحرف نزن بزار

 

هرچی دلش می خواد بگه ، مرد نیست که نامرده ! بیا 

 

برو گمشو ازخونم بیرون زنیکه پاپتی ، عه …. عه …

 

بابا ولش کن … دستش ول کن …. ساکت شو خیلی 

 

حرف بزنی توام می اندازم بیرون فهمیدی ! معلومه که 

 

میرم دیگه ازدستت خسته شدم واقعا خسته شدم ،  برو 

 

گمشو دختره بدبخت ! توام لنگه همونی دست کمی از 

 

همدیگه ندارید. حالا چه کارمی کنی فریده جون ؟ چی 

 

چی کارکنم ؟ برمی گردم شهرمون ، واقعا می خوای 

 

بزاری بری ؟ آره دیگه ندیدی چجوری دستم گرفت و 

 

پرتم کرد ولی اینوبدون خدا به داد توبرسه ! خودت ازاین

 

جهنم نجات بده . پدرت بیماره ، اخلاق نداره ، عاطفه 

 

نداره ، زن مثل کلفت می بینه که ۲۴ ساعت بهش خدمات

 

بده ، محبت نداره ، نه می دونه زن چیه  ونه بچه ؟ ببین

 

این مرد اگر۱۰۰ تا زن بگیره ، فوری طلاق می ده . 

 

چون واقعا جنس زن نمی شناسه !  بعد یک ماه ……

 

دیدی دخترهی می گفتی فریده خوبه ، فریده خوبه ، 

 

هی نازشو می کشیدی ، براش گریه می کردی بیا ببین 

 

تقاضای طلاق داده . وای خدا نه …. نه ….. نه ….نه 

 

پدرمن توخودت مشکل داری ازنظر دیده تو همه مشکل 

 

دارند ، همه زن نیستند ولی می دونی چیه ! پدرحقیقت 

 

تلخه بزاربهت بگم : زن کلفت خونه نیست که صبح تا 

 

شب بشوره ، بپزه ، حرف نزنه ، نوکرنیست که هرچی 

 

نازکنی نازتو بخره ، زن مهرمی خواد ، محبت می خواد

 

روی خوش می خواد ! تو فریده رو آدم حساب نکردی 

 

تحقیرش کردی ، شبا بهش پشت کردی ، سرش داد زدی

 

سکینه گفتی ! زن زندگی نیست آشپزی نمی کنه . فریده 

 

چی ؟ این چه مشکلی داشت؟ هان بگو؟ برای من لفظ 

 

قلم حرف نزن ، اینا زن زندگی نیستند ، زن فقط زن 

 

اول …. آره دیدم سرمامان خدا بیامرز چه کارهایی که 

 

نکردی . پاشو گمشو ازجلوچشمم ! نبینمت ، توخودت 

 

ازهمه بدتری ، جیغ وداد می زدی ، سکینه ازدست جیغ 

 

ودادهای تورفت ! عجب ، تو راست میگی بابا جون، 

 

جوجه رو آخرپاییز می شمارند . 

 

بعد چندین ماه …… سلام چی شد بابا ؟ نتیجه دادگاه چی 

 

شد ؟ هیچی چی می خواستی بشه باید ۴ میلیون مهریه 

 

بدم . دیدی گفتی فریده اهل پول نیست، هی سنگش و به 

 

سینه ات می زدی ، حالا تحویل بگیر! ای خدا چی بگم 

 

حالا ۴میلیون باید بدی ؟ آره چی کنم ، داوود گفته کمک 

 

می کنم ، شرش کم کنی ، الله واعلم . سرجدت پدرمن 

 

مهریه دادی دیگه جون هرکسی که دوست داری خواهش

 

می کنم زن نگیر، سمت زن اصلا نرو! تو واقعا 

 

نمی تونی سازگاربشی ، اینوبه چه زبونی بگم ! دیگه 

 

شده ولش کن . فریده آدم نبود ودیوانه بود ، دائم سردرد 

 

بهانه می کرد و مریض بود . خداروشکر که شرش کم 

 

کرد ، وگرنه باید مریض داری می کردم اونم توی این 

 

سن! درهرحال ۴میلیون پرت می کنم سرش بسلامت …

 

با خیال راحت زندگیم می کنم . ازسرعصبانیت پوفی 

 

کردم وتوی دلم گفتم : خدا کنه همونی که می گی باشه 

 

وگرنه دیگه طاقت اتفاق جدید وزن جدید ندارم ! 

 

ایشالا که هرچی صلاح هست همون بشه . پدرم لبخندی 

 

زد وگفت : آره بابا جون دیگه هم اسم هیچ زنی تا عمر 

 

دارم نمیارم ، وسلام ………

 

۳ تایی باهم راحت زندگیمون می کنیم . 

 

                    پایان ….‌

 

  نویسنده : پرستو مهاجر

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx