رمان کوتاه تهمینه
نویسنده:پرستو مهاجر
داستانهای نازخاتون
جناب سرگرد : خانمی اومدند و ادعا میکنند که همسرشون دو روز هست که مفقود شده و به خانه برنگشته بگم بیان داخل، سرگرد طلوعی : بگو بیاد داخل.
سلام جناب سرگرد، سلام خانم بفرمایید بنشینید، ماجرا چیه ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ جناب سرگرد بنده سمیرا روشن هستم همسر بهروز مهدوی . خب ادامه بدین، همسرم روز دوشنبه از صبح سرکار رفته هنوز خونه برنگشته هرچی با موبایلش تماس می گیرم متعصفانه خاموشه با شرکت تماس گرفتم گفتند رأس ساعت ۱۴ از شرکت خارج شده دیگه کسی اونو ندیده ، ببینم با دوستاش و همکاراش تماس گرفتید؟ شاید مسافرتی ویلایی جایی رفته باشه، بله جناب سرگرد با همه تماس گرفتم اما هیچکس ازش خبری نداره، دو روز صبر کردم تا بلکه خبری بشه اما نشد مجبور شدم بیام کلانتری گزارش بدم، عکس از همسرتون دارید، بله جناب سرگرد الان میدم خدمتتون ، عکس من می دم به تمام کلانتری ها اگر خبری شد حتماً بهتون می گم، در ضمن اگر تماسی یا ردی ازش پیدا کردید حتماً ما را در جریان بذارید . چشم جناب سرگرد حتماً با اجازه، بسلامت خانم. سروان رستمی: بله قربان؟ این عکس ببر به تمام واحد ما پخش کن، بگو اگر نشونه ای دیدن حتماً در جریان بزارند، اطاعت قربان.
بعد ۴ روز :
جناب سرگرد : بله خانمی اومدند و ادعا میکنند که همسرتون روز گذشته از خونه بیرون رفته هنوز برنگشته، عجیب داستان داره جالب می شه، بگو بیاد داخل.
سلام جناب سرگرد، سلام خانم بفرمایین، همسر من داریوش لشگری فروشگاه مبل داره در خیابان جردن روز شنبه وقتی سرکار رفت دیگه برنگشت هر چی تماس می گیرم جواب نمیده . جناب سرگرد : چند روز هست که برنگشته ، سه روز جناب سرگرد بسیارخوب عکس و مشخصاتش کامل بهم بدین اگر خبری شد حتماً مادر را در جریان بزارید. چشم جناب سرگرد . الو … به سروان احمدی ، ستوان ملکی، سروان رستمی بگید فوراً بیان اطاق من، چشم جناب سرگرد، تق تق بیاید داخل. جناب سرگرد موضوعی که بهتون می گم خیلی جدی هست پای دو تا گمشده وسط هست یکی که خانم مهدوی شوهرش رفته سرکار دو روز برنگشته به خونه و یکی خانم لشگری ادعا میکنه که شوهرش رفته سرکار سه روز برنگشته قضیه برام مشکوک هست شماها را خواستم که اینجا بیایید و هر اتفاقی که افتاد هر مورد مشکوکی که دیدین حتماً منو در جریان بزارید. در ضمن با روشن نشدن موضوع هیچ کدوم از خانم را نزارید از شهر خارج بشن . اطاعت قربان.
الو، ۱۱۰ بله بفـرمایید. ببخشید جناب سـروان ، حوالی پارک وی کناره خیابان یک جنازه پیدا شـده ولی ما می ترسیم بهش نزدیک بشیم، خون سردی خودتون رو حفظ کنید آدرس کامل به ما بگید ، بله چشم. پارک وی …. خیابان گلها، اسم و فامیل خودتون و شماره تلفن بدید، احسان مودت….۰۹۱۲ ، باشه همونجا باشید ما سریع خودمون می رسونیم. جناب سرگرد : بله از کلانتری کاشانی تماس گرفتند گفتند یک جنازه پیدا کردند و گویا جنازه یک آقایی هست ۴۲ ساله بسیار خوب سریع بچه ها رو به محل اعزام کن ، تیم تجسس رو خبرکن، اطاعت قربان، قربان سروان عسگری هستند از کلانتری کاشانی. جناب سرگرد ، یکساعت پیش آقایی بنام مودت تماس گرفت و گفت که جنازه ای کنار خیابان افتاده ما هم سریع راه افتادیم. نحوه قتل به چه صورتی بوده؟ گویا جناب سرگرد سرنگ به گردن مقتول تزریق کردند. مقتول آن جور که پیداست ظاهراً دست و پا زده اما بدجور تزریق صورت گرفته به طوری که سرنگ آمپول روی گردن مقتول هست. نتیجه پزشک قانونی سریع گزارش کنید.
جنازه تحویل سردخونه بدید. چشم قربان. سروان حسینی، بله قربان فوراً با خانواده مهدوی تماس بگیر بگو سریع بیان کلانتری، اطاعت قربان.
ببین شوهر شماست ، وای نه ، بهروز نه، خدااااا ، نه نه ، سریع ببرش بیرون.
جناب سرگرد به چی فکر می کنید ، دارم به این فکر می کنم قاتل یک نفر نیست حس ششمم میگه دو نفرند و خیلی حرفه ای کارشون انجام می دند.
جناب سرگرد نتیجه پزشک قانونی ، خب بخونش. نتیجه می گه که اثر انگشت یک زن و یک مرد روی مقتول پیدا شده ، جالب شد یک زن خب دیگه فکر می کنم تزریق توسط مرد صورت گرفته و قبل تزریق زن دست و پای مقتول را نگه داشته. راستی جناب سرگرد خانم مهدوی خواستند که جنازه همسرشون تحویل بگیرند، باشه اگر تحقیقات کامل شده مانعی نیست تحویلشون بدید.
سلام جناب سروان نزدیک کارگاه ما یک جنازه پیدا شده جنازه یک مرد هست کجاست محل کارت؟ کارگاه سیمان الوند ، باشه. ستوان مجیدی سریعاً با مرکز تماس بگیر گزارش بده . تیم سریع اعزام کن ، اطاعت. خواهشاً متفرق بشید ، اینجا رو شلوغ نکنید، لطفاً فاصله بگیرید . سلام جناب سرگرد ، ساعت ۹ شب این آقا اومد کلانتری گزارش کرد یک جنازه نزدیک کارگاهشون پیدا کرده گویا جنازه مرد ۴۵ ساله هست و با عکس داریوش لشگری همخونی داره. نحوه قتل چطوری بوده؟ روی مقتول دقیقاً گردنش اثر یک سرنگ هست که بدجوری تزریق شده خیلی جالب شد قضیه باز جنازه با شیوه قبل تزریق با آمپول ، بگو ببینم این شاهدی که جنازه رو دیده کسی دور و برش ندیده ، به صورت کامل بازجویی ازش کردیم اما هیچ چیز و هیچکس ندیده، سریعاً جنازه رو به پزشک قانونی منتقل کنید . رستمی : بله قربان ، سریع گزارش پزشک قانونی می گیری برام میاری. اطاعت، جناب سرگرد ، گزارش پزشک قانونی رسید باز مثل قبلی اثر انگشت یک زن و اثر انگشت یک مرد روی سرنگ آمپول پیدا شده ولی این بار هر چی پول و چک پول داخل داشبورد ماشین مقتول بوده بردند و حس می کنم که مقتول سعی داشته فرار کنه اما بدجور سرنگ بهش تزریق شده. قضیه پیچیده اس رستمی، هم پیچیده ، و هم کاملاً حرفه ای قاتلین دو نفرند، یک زن – یک مرد دقیقا طعمه هاشون بین آدمای پولدار انتخاب میکنند. بهروز مهدوی ۴۲ ساله و داریوش لشگری ۴۵ ساله، نحوه قتل با سرنگ و داخل سرنگ سیانور. خیلی تمیز کارشون انجام می دند. رستمی تمام دوربین های مداربسته رو چک کن به تمام کلانتری ها و واحدها آماده باش بده هر مورد مشکوکی که هم دیدید سریع بازداشت کنید، اطاعت قربان.
جناب سرگرد از کلانتری جردن تماس گرفتند که سومین جنازه را پیدا کردند وای خدا … وای خدا …. سه تا قتل در یکماه سریعاً تیم اعزام کنید نحوه قتل چه جوری بوده، قربان مقتول مردی ۳۸ ساله هست به اسم مهران صمدی داخل صندوق عقب ماشینش هم پر از مشروبات الکلی بوده و گردن مقتول هم سرنگ تزریق شده و دست و پای مقتول هم با طناب بستند این بار زرنگ شدند با طناب دست و پای مقتول را بستند . اثر انگشت چیز جدید پیدا کردید، نه قربان همون چیزهایی که داخل ماشین بود گزارش داریم. طلوعی توی این یک ماه پس تو چه غلطی داری می کنی سه تا قتل در یک ماه اما جناب سرهنگ تمام تلاشم رو انجام می دم قضیه پیچیده ست قاتلین حرفه ای ند و ردّی به جا نمی زارند، من این حرفا حالیم نیست طلوعی دو هفته وقت داری این پرونده رو تمومش کنی فقط دو هفته فهمیدی، بله قربان ، مرخصی،
بعد ۳ روز :
جناب سرگرد شاهدی پیدا شده که ادعا میکنه قاتلین دیده و از دستشون فرار کرده، بسیار خب سریع بگو بیاد داخل، سلام جناب سرگرد، سلام بفرمایید جناب سرگرد بنده رامین مشیری هستم و داخل خیابان فرشته طلاسازی دارم روز گذشته طبق معمول سوار ماشینم شدم که برم سرکار وسطای راه بودم که یک خانمی حدوداً سی ساله نزدیک بود بره زیر ماشینـم، سـریع زدم رو ترمز با حالت عصبانی و خشم گفتم : خانم چه خبرته می خوای خودت و به کشتن بدی، خانم گفت : آقا تروخدا کمکم کنید، چند نفر دنبالم هستند بهم حمله کردند توروخدا کمک کن، ظاهرشو دیدم فهمیدم خیلی آشفته اس بهش گفتم سوار شو، اومد و جلوی ماشینم نشست در مدتی که توی ماشین بود دائم بهم نگاه میکرد و داشبورد چک می کرد، کمی بهش مشکوک شدم جلوی چراغ قرمز ایستادم ، که یهو چاقویی برداشت گذاشت زیر گلوم از اون جا که هوشیار بودم با چند ترفند چاقو رو از دستش گرفتم با اردنگی از ماشینم پرتش کردم بیرون. ببینم صورتش رو کامل دیدی، بله جناب سرگرد، بسیار خب سریعاً با جناب سروان رستمی برید برای چهره نگاری ، سروان رستمی ، بله قربان، با این آقا برید مشخصات پیگیری کنید عکس هم به تمام واحدها و گشت ها و کلانتری ها و روزنامه ها بدین . اطاعت.
بعد یک هفته : جناب سرگرد آدرس و مشخصات قاتل پیدا کردیم، طرفای نازی آباد است باشه فوراً تیم اعزام کنید اما تأکید کنید بی سروصدا وارد عملیات بشید مبادا فرار کنند تمام راه های فرار هم به روشون ببندید من هم سریع راه می افتم.
کیه؟ لطفاً چند لحظه بیاید دم در، شما؟ از اداره آب اومدیم، الان میام، بدون این که سروصدا کنی دست بذار بالای سرت از جات تکون نخور . شما کی هستید از من چی می خواید، کلانتری مشخص میشه ، جناب سرگرد مرد فرار می کنه از بالا پشت بوم ، بدو دنبالش ، نزار در بره.
سرکار خانم تهمینه نیارکی فرزند اکبر نیارکی متولد ۶۸ و آقای محمود نیارکی فرزند اکبر نیارکی متولد ۷۷ خب انگیزه تون از قتل هایی که انجام دادید چی بود چرا این کار رو کردین.خیلی واضح و روشن ماجرا تعریف کنید.
کدوم قتل جناب سرگرد اشتباه گرفتید ما قتلی انجام ندادیم، عه قتل انجام ندادی. راست می گی بگو تروخدا. ببین یا اعتراف کن یا همین الان دستور می دم پرونده بره دادسرا. اون موقع از دست من کاری ساخته نیست. خب تهمینه خانم حرف بزن توضیح بده چجوری قتل ها رو انجام دادی؟ من نمی دونم جناب سرگرد از چی حرف می زنید اشتباه گرفتید ما قاتل نیستیم باشه پس نمی خواید همکاری کنید. مشکلی نیست سروان رستمی ببرنشون بازداشتگاه، ولی جناب سرگرد ما بی گناهیم اشتباه ما رو گرفتید کدوم تقل ما نمی دانیم شما از چی حرف می زنید که نمی دونی از چی حرف می زنیم یک ۲۴ ساعت طعم زندان بکشید می فهمید از چی حرف می زنیم ، رستمی ببریدش ، اطاعت قربان.
خب تهمینه نیارکی هنوز نمی خوای اعتراف کنی، هممه چی علیه تو و برادرت هست اثر انگشتت روی تمام وسیله هایی که استفاده کردی دیده شده اعتراف کن وگرنه شانس برای زنده موندن بعید میدونم داشته باشی،
جناب سرگرد، بله ، قول میدید بهمون کمک کنید ، سعی میکنم اما قول نمی دم من و برادرم محمود اوضاع مالی خوبی نداشتیم صاحب خونه جوابمون کرده بود پدرم معتاد و مادرم فوت شده. محمود طفلک سر کار میرفت اما اونقدر پول در نمی آورد. خودمم سرکار می رفتم اما حقوقم کفاف نمی داد. هر روز شرایط بدی داشتیم آبرومون در محل رفته بود تا این که … یک روز پیشنهادی به محمود دادم گفتم که دزدی می کنیم آن هم از پولدارها و محمود اولش قبول نکرد اما وقتی اصرارم دید موافقت کرد چجوری سوار ماشین مقتول ها شدی؟ سرنگ سیانور از کجا آوردی و تزریقات بلد بودی، به محمود گفتم طرفای ناصر خسرو بره و سیانور بخره . بله تزریقات یاد گرفتم دوشنبه ماه پیش بود که مزدای بهروز مهدوی برام نگه داشت هم اولش ترس داشتم هم باید کار انجام می دادم سوار ماشینش شدم. کمی ناز عشوه اومدم بهم پیشنهاد داد که ویلاش بریم طرفای اکباتان. به محمود گفتم بودم تعقیبم کنه با موتور و طوری خودش وسط ماشین بندازه کسی شک نکنه، بهم گفت در داشبورد رو باز کنم شارژرش بهش بدم در رو که باز کردم کلی پول و چک پول دیدم برق از چشام پرید آهسته به محمود اس ام اس دادم گفت حالا وقتش هست. یهو محمود جلوی ماشین خودش انداخت بهروز هول شد ترمز زد به بهروز گفتم باید ببریمش بیمارستان سریع سوارش کرد محمود خودش بخواب زده بود بهروز یکسره نگاهم میکرد و چشمک میزد و گاهی هم زبونش برام در می آورد که چندشم میشد تا اومد دستم بگیره یهو محمود از پشت سرنگ به گردنش فرو برد ماشین نگه داشت هر چی پول و چک پول داشت برداشتیم فرار کردیم جنازه کنار خیابان رها کردیم بعد از این رهاش کردیم یک چند روزی خوش گذرانی کردیم هم پول صاحب خونه رو دادیم هم مقداری خرج زندگیمون . اما این پول به من و محمود مزه داده بود فقط اولش سخت بود که بعدش برامون راحت شد روز چهارشنبه بعد بود که دومین قربانی هم پیدا کردیم گویا در خیابان زعفرانیه مبل فروشی داشت کشیک کشیدم تا از مغازه بزنه بیرون وقتی اومد دست بلند کردم و طبق نقشه قبلی سوار ماشینش شدم خودش رو داریوش معرفی کرد کلی از خودش و مال و اموالش حرف زد خیلی چشم هیز بود باز مثل سری قبل اس ام اس دادم محمود. محمود خودش انداخت وسط ماشین و بعد ترمز محمود داخل ماشین خوابیده بود و داریوش مدام نگام می کرد و نقشه ی شوم داشت یک لحظه خواست بیاد سمتم که محمود سرنگ بر گردنش تزریق کرد ما هم فوراً دست به کار شدیم و جنازه بردیم و خیابان ول کردیم. و هر چی پول و چک پول بود برداشتیم. خب تهمینه خانم آفرین حرفه ای عمل کردی ماشاءاله بقیه اش بگو ادامه …. سر سومی مقتول دست و پاهاش بسته بودی چرا ؟ چون جناب سرگرد فهمیده بود با محمود گلاویز شده بود ، منم ترسیدم که بلایی سر محمود بیاد با کیفم کوبیدم تو کله اش بعد سرنگ تزریق کردیم و دست و پاهاش با طناب بستیم یه گوشه کارگاه رهاش کردیم.آفرین آخرین قربانی هم که شانس آورد توانست از دستت فرار کنه ، اگر گیر نمی افتادین همینجوری مثل آب خوردن آدم می کشید درسته … می گم درسته یا نه…. چی بگم…
جناب سرگرد: چرا نرفتی سرکار یک کار آبرومند سالم که هستی چرا ازش دلت خونه جناب سرگرد کدوم کار. همش حمّالی کردن برای مردم بود و حقوق کم. عه آدم کشتی و قتل کردی آبروریزی نبود یک عده خانواده رو عزادار کردی جواب چی میخوای بدی. چی بگم جناب سرگرد. خیلی خب اظهاراتت و نحوه قتل روی کاغذ بنویس و امضاء کن. ببینم تهمینه خانم . تهمینه بود دیگه درسته ؟ بله جناب سرگرد. مجردستی یا متأهل ؟ مجردم جناب سرگرد. ببین با خودت چکار کردی هم خودت و هم برادرت رو بدبخت کردی و هم عده ای خانواده رو سیاه پوش راستی نگفتی یک سوال مواد داخل سرنگ سیانور بود اونو از کجا تهیه کردی. سیانور برادرم محمود یک دوست داشت اکبر که در ناصرخسرو آشنا داشت بهمون معرفی کرد برامون آورد آدرس اکبر و شماره تلفنش بنویست . چشم. سروان رستمی پرونده کامل تکمیل شد متهم تهمینه نیارکی و متهم محمود نیارکی با پرونده سریعاً به دادسرا منتقل کنید و به سرهنگ گزارش بده که روند پرونده تمام شد و قاتلین دستگیر شدند و به دادسرا فرستاده می شوند . اطاعت قربان خسته نباشید .
جناب سرگرد : بله چند لحظه ، می خواستم چیزی بهتون بگم ، بگو می شنوم.
دزدهای کوچک قربانی فقرند و دزدهای بزرگ ریشه های فقر . عدالت حقیقی در حذف ریتم فقر است نه در زنجیر کشیدن قربانیان فقر.
بارک اله این سخن از کی بود ، از داستایفسکی بزرگترین نویسنده روس . پس اهل کتاب هستی، بله جناب سرگرد. چی بگم دختر جان فقط اینو بدون با خلاف آدم به جایی نمی رسه تو بد راهی ا نتخاب کردی . همه چی دست خداست بعد قاضی. ببریدش . اطاعت قربان.
پایان
نوشته : پرستو مهاجر