قصه شغال نادون آقا خروس باهوش

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون داستان کوتاه

قصه شغال نادون آقا خروس باهوش

داستانهای نازخاتون

شغال نادون و آقا خروس باهوش !

 

 

یکی بود، یکی نبود، غیرازخدای مهربون هیچکس نبود دریک جنگل سرسبز و خیلی قشنگ ، آقا خروس باهوش وخانم مرغه زندگی می کردند. تمام حیوانات جنگل آن ها را خیلی دوست داشتند، چون آقا خروس درکارها به آن ها کمک می کرد و هرمشکلی که پیش می آمد حل می کرد.آقا شغال تازه به آن جنگل آمده بود گفت : به به عجب جنگل سرسبز و خوش آب هوایی هم هست جون میده تمام حیوانات جنگل شکارکنم وازغذای چرب لذت ببرم. خبرآمدن آقا شغال به جنگل به گوش آقا خروس رسید اما ازآن جایی که او خیلی باهوش بود وهم دانا رو به

خانم مرغه کرد وگفت: خانم طلا باید یک فکراساسی کنیم تا بتوانیم حیوانات ازشرآقا شغال خلاص کنیم ، خانم طلا گفت:باهات موافقم حالا چیکارکنیم؟ آقا خروس گفت ،به موقع میگم چیکارکنیم! ناگهان درخانه آن ها زده شد وخانم مرغه گفت :کیه؟ وایسا اومدم خانم اردک با استرس وناراحتی گفت : کمک

کمک، به دادم برسید آقا شغال اومده بود خونمون ویکی ازبچه هام با خودش برد توروخدا کمک کنید! آقا خروس گفت: خانم اردک آروم باشید من درس عبرتی به این آقا شغال بدم تا دیگه این طرف ها پیداش نشه! شماها فقط باید کمک کنید. تا من نقشه ام عملی کنم. ازآن طرف ماجرا ، خانم کبوتر دید که روی زمین دانه پاچیده شده روی زمین اومد شروع کرد به نوک زدن دانه ها همونجور که می خورد ناگهان آقا شغال آهسته وآهسته اومد اورا گرفت وخانم کبوتره ازترسش جیغ وداد راه انداخت وگفت: کمک ، کمک ، ولم کن بزارم زمین ، کمک،آقا شغال گفت: اه چقدر جیغ می زنی گوشم کرشد ، تو امروز غذای

لذیذ من هستی، پس نق نزن، خانم کبوتره با نوک تیزش شروع کرد به نوک زدن به بدن آقا شغال اینقدراین کار تکرار کرد که که تمام بدن آقا شغال سوراخ سوراخ شد واو مجبور شد فریاد بزنه ، و خانم کبوتره آزاد کنه، خانم کبوتره مثل برق ازدست

آقا شغال فرارکرد. آقا شغال فریاد می زد ، آی آی ..

آی.. بدنم ، سوراخ سوراخ شدم ، وای بدنم ، آقا خروس تمام حیوانات جنگل جمع کرد و نقشه اش را برای آن ها گفت قراربراین شد آقا خرگوش طعمه قراردهند ویک تورسفید را به عنوان تله جای گذادی کنند هرزمان که آقا شغال اومد آن ها اورا به دام بندازند. همه حیوانات ازفکر آقا خروس خوشحال

شدند و‌جیغ وهورا راه انداختند. آقا خروس گفت: خوب دقت کنید وحواستون جمع کنید، مراقب همه چیزباشید.آقا خرگوش گفت: من بدجوری می ترسم، نکنه امروزغذای لذیذ آقا شغال بشم! خانم‌ طلا گفت: اصلا ازهیچی نترس ما مواظب تو هستیم ناگهان آقا کلاغه فریاد زد، داره میاد ، داره می یاد ، زود زود

قایم بشید، بجنبید ، قایم بشید! همه حیوانات سریعا قایم شدند وآقا شغال گفت: وای امروزچقدرگرسنه هستم باید هرچه سریع ترغذایی برای خودم پیدا کنم ناگهان چشمش به خرگوشی افتاد که وسط جنگل خوابیده، با خود گفت: آخ جون شیکم مامان مامان جون، قربونت برم مامان جون، غذام رسید مامان جون آهسته ، آهسته نزدیک خرگوش شد، تا اومد خرگوش بگیره!

خرگوش بیدارشد وسریعا پابه فرارگذاشت اما یهویی تورسفید برروی آقا شغال انداخته شد واوزندانی شد هرچه قدرداد و فریاد کرد کسی به دادش نرسید! تمام حیوانات جنگل آمدند با چوب حسابی اورا کتک زدند ، به طوری که آقا شغال بیهوش افتاد زمین. همگی ازاین نقشه خیلی خوشحال شدند و جیغ وهورا راه انداختند وبه مناسبت این پیروزی جشن مفصلی ترتیب

دادند و ازآقا خروس کلی تشکرکردند. آقا شغال بعد ازآن ماجراازترسش دمش گذاشت روی کولش و برای همیشه ازآن جنگل سرسبزفرار کرد و دیگر هرگز به آن جنگل نیامد.

پایان .

 

نویسنده : پرستو عبدالهیان ( مهاجر)

 

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx