قصه کوتاه خرسی سارا کجا قایم شده
داستانهای نازخاتون
خرسی سارا کجا قایم شده !
یکی بود ، یکی نبود ، غیرازخدا هیچکس نبود، روزی روزگاری ، سارا کوچولو به همراه عروسک هایش دراطاقش بازی می کرد، سارا کوچولو متوجه شد که ای داد بیداد پس عروسک خرسی کجاست ؟ چرا نیست ؟ کجا قایم شده ؟ سارا سریعا ازاطاقش اومد بیرون و خرس کوچولو صدا زد خرسی ، آهای خرسی ، کجایی ؟ چرا جواب نمیدی ؟ خرسی مامان سارا کوچولو اومد پیش سارا وگفت : سارا جون عزیزم چی شده ؟ چرا سرصدا راه انداختی ، سارا درجوابش گفت :مامان جونم عروسک خرسی من نیست هرچی میگردم پیداش نمی کنم خرسی من گم شده ! مامان سارا گفت : نگران نباش باهم میگردیم وپیداش می کنیم. سارا کل اطاقش گشت ، اطاق پدر ومادرش هم گشت ، اما خبری ازخرس کوچولو نبود که نبود، سارا بدجورنگران شده بود، ازتمام عروسک هایش سراغ خرسی گرفت اما آن ها ازهمه جا بی خبر بودند ، صبح روز بعد : وقتی که ماشین کوچولو داشت داخل حیاط گردش میکرد ، یهویی دید که از گوشه انباری صدا میاد ! ماشین کوچولو بدجوری ترسید سریعا پیش سارا رفت و گفت : سارا جون ، سارا جون ، سارا گفت : بله ماشین کوچولو چی شده ؟ چرا اینقدرترسیدی ! ماشین کوچولو ماجرا برای سارا تعریف کرد، سارا سریعا به همراه عروسک ها به گوشه انباری رفتند ، یهویی سارا صدای خرس کوچولو شنید، با خوشحالی وسایل هارو کنار زد وگفت : خرسی جونم تو اینجا چیکار میکنی ؟ چرا ناراحتی چی شده ؟ من همه جاروبه دنبالت گشتم اما پیدات نکردم، خرس کوچولو با دلخوری گفت، سارا جونم دستم ، دست من کنده شده ، دیگه هرگز خوب نمیشه ، نمیتونم دیگه باهات بازی کنم ، این گفت شروع کرد به گریه کردن، سارا کوچولو با مهربونی گفت : تو بخاطرهمین قایم شدی ، خرس کوچولو گفت : آره چون ترسیدم منو بندازی بیرون و نخوای دیگه باهام بازی کنی ، سارا خرس کوچولو بغل کرد وگفت، تو بهترین ومهربون ترین عروسک من هستی هیچ وقت دور نمی اندازمت قول میدم ، خرسی گفت : راست میگی سارا، ساراگفت : البته عزیزم، حالا بدو بریم اطاقم تا مامانم صدا بزنم ، بگم بیاد دستت بدوزه ، تا دوباره مثل سابق باهمدیگه بازی کنیم . خرسی لبخندی زد وگفت ، وای خیلی خوشحال شدم حتما میام بریم بازی کنیم، آن روز سارا به همراه عروسکاش خرسی بغل کرد داخل اطاقش برد ، مامان سارا اومد ، یک نخ و سوزن برداشت ، سارا به خرسی گفت ، اصل نترس ، سریع دستت دوباره مثل روز اولش میشه ، مامان سارا شروع به دوختن کرد ، بعد از چند دقیقه دست خرسی کوچولو مثل روزاولش شد ، آن ها کلی خوشحال شدند ، وحسابی در اطاق سارا بازی کردند ، البته خرسی قول داد به سارا که دیگه هیچ وقت یواشکی جایی نرود و قایم نشود ، وهمیشه هر اتفاق بدی که افتاد به او خبردهد. سارا هم اورا دوباره بغل کرد و از ته دلش خرسی کوچولو بوسید .
پایان .
نویسنده : پرستو عبدالهیان ( مهاجر)