قصه ی کوتاه مسابقه نقاشی به صورت آنلاین
داستانهای نازخاتون
مسابقه نقاشی
یکی بود ؛ یکی نبود ؛ غیر ازخدای مهربون هیچکس نبود ؛ روزی روزگاری دریک جنگل سرسبز و خیلی قشنگ مایلی سنجاب کوچولوی نقاش به همراه پدرومادرش زندگی می کرد. مایلی نقاش خیلی زرنگ و باهوشی بود اما یک اخلاق خیلی بدی داشت و آن این بود که خیلی ازدوستانش و درکشیدن نقاشی مسخره می کرد و به آنها می خندید ؛ دوستان مایلی ؛ دنیز فیل کوچولوی مهربون ؛ هپی سگ کوچولوی باوفا کراکی لاکپشت خوش زبون ؛ کی تی خرس شیکمو و جیمو موش زبل بوند تمام دوستان مایلی می دانستند که نقاشی او از همه آنها برتراست برای همین خیلی نسبت به این موضوع ناراحت بودند. یک روز دنیز مشغول کشیدن تنه درختی بود که یهویی مایلی از راه رسید وگفت : سلام دنیز حالت چطوره ؟ داری چیکارمیکنی ؟ دنیز لبخندی زد وگفت : سلام مایلی خوبم توچطوری؟ من دارم تنه درخت می کشم! نگاه کن؛ مایلی تا نقاشی دنیز دید گفت: وای وای این چه وضع کشیدن نقاشی هست تو اصلا بلد نیستی مداد دستت بگیری ؛ آخه نقاشی که کارتو نیست؛ دنیز از شنیدن حرف مایلی بسیار ناراحت شد اما حرفی نزد ؛ روز بعد استیز بز کوهی دانا که درواقع معلم مدرسه بود اطلاعیه ای مهم به کل حیوانات جنگل داد و این بود که هرکس بتواند نقاشی قشنگی بکشد جایزه به او داده می شود ؛ تمامی حیوانات کلی جیغ وهورا کشیدن اما بعدش ناراحت شدن چون می دانستن که برنده اصلی جز مایلی هیچکس نیست هپی گفت ؛ بچه ما باید شانس خودمون امتحان کنیم ؛ کراکی گفت؛ اخه نقاشی ما اصلا خوب نیست ؛ کی تی گفت؛ بچه ها نباید نا امید باشیم باید شانس خودمون امتحان کنیم؛ مایلی به سمت دوستانش رفت وگفت؛ هه هه شما ها بازنده هستید چون هیچکدوم شما به اندازه من نمی تواند نقاشی خوشگل بکشد ؛ این حرف زد و سریع دنبال کار خود رفت؛ کراکی گفت؛ بچه ها باید سعی و تلاش کنیم تا بهترین باشیم ؛ دنیز گفت البته پس پیش بسوی کشیدن مسابقه نقاشی هپی عکس یک استخون خوشمزه کشید اما رنگش نکرد؛ کراکی عکس یک کله کج و کوله خودش کشید ؛ دنیز عکس یک نیم دایره کشید کی تی عکس یک کوزه عسل که اصلا شبیه کوزه نبود کشید ؛ اما دراین میان جیمو که همه می دانستند چقدرکوچک وظعیف است تصمیمم گرفت اوهم در مسابقه شرکت کند جیمو با خود فکر کرد و گفت؛ باید عکس خودم بکشم طوری که زمان ورق زدن کاغذ عکس هم چندتایی شود این گفت شروع کرد به کارکردن . فردای آن روز آقای استیز سرکلاس اومد و سلام داد و گفت؛ سلام بچه های عزیزم امروز مسابقه نقاشی به پایان رسید و برنده نهایی مشخص می شود ؛ هپی به مایلی گفت؛ مایلی میشه استخون من و رنگ بزنی ؛ مایلی اخمی کرد وگفت؛ خودت رنگ بزن من تقلب نمیکنم دنیزگفت؛ مایلی میشه برام خورشید بکشی ؟ مایلی گفت؛ این کار نمیکنم ؛ آقای استیزگفت ؛ بچه ها نقاشی هاتون بیارید ناگهان زبل خان هم نقاشیش آورد به آقای استیز نشون داد آقای استیز گفت؛ وای زبل چی کردی آفرین چقدرخوشگل نقاشی کشیدی آفرین برتو بازآقای استیز نقاشی کل بچه ها نگاه کرد و گفت: دوستان عزیزم نقاشی همگی قشنگ و زیبا هستند اما من زبل خانم موش بازیگوش اعلام می کنم ؛ چون خلاقیت انجام داده همه کنجکاو بودند که ببینند زبل خان چه نقاشی کشیده ؟ زبل خان عکس خودش به حالت چند بعدی کشیده بود اما نمی توانست حرف بزند و با حرکات دست به آقای معلم اشاره می کرد مایلی و بقیه دوستان از کشیدن نقاشی زبل تعجب کردند و به هم نگاه می کردند آقای استیز با هیجان گفت : زبل خان جایزه ات یک بسته مداد رنگی هست زبل جیغ کشید وکلی خوشحال شد اما مایلی وقتی که فهمید برنده نشده اخمی کرد وناراحت شد ؛ اما دنیز کراکی ؛ هپی از برنده شدن زبل کلی خوشحال شدند بهش تبریک گفتند آقای استیز گفت ؛ مایلی به جای غصه خوردن با دوستانت مهربان باش ؛ مسخره نکن ؛ چون کار خوبی نیست سعی کن در نقاشی کشیدن به دوستانت کمک کنی مایلی گفت ؛ البته معذرت میخوام من از همه دوستانم معذرت می خوام و قول میدم کسی مسخره نکنم هپی و کراکی و دنیز و هپی و جیمو جیغ و هورا کشیدن و باهم کلی بازی کردند و شاد بودند البته درکنار نقاش کوچولو زبل خان موش کوچولوی بازیگوش .
پایان .
نویسنده : پرستو عبدالهیان ( مهاجر)