رمان سمیرا بر اساس داستان واقعی قسمت ۲۶ تا ۳۰
رمان آنلاین با سرگذشت واقعی
اسم رمان: سمیرا
نویسنده : ساغر
✅قسمت بیست و ششم
صبح از خواب بیدار شدم جلوی اینه ایستادم
جواد بیدار شد سرشو میخاروند
گفت :کله صبح وقت گیر اوردی ارایش کنی؟
گفتم مگه قرار نیست بریم بیرون
جواد پتو رو از خودش زد کنار و گفت
من کار دارم عصر میریم
برگشتم سمتش
گفتم کار تو واجب تر از منه؟
تو انگار من برات مهم نیستم
همش اول کارت
جواد با دو دستش سرشو خاروند گفت اه باشه
صبحانه هم که نمیدی کوفت بخورم
گفتم دلم شیر کیک میخواد
میریم پارک شیر و کیک میخوریم بعد میریم
جواد حاضر شد
نگاه بهش کردم لباساش انگار صد بار شسته شده بود
کهنه و گشاد
به خودم نگاه کردم
به تیپم
بعد به جواد
راه افتادیم
رفتیم پارک پشت خونه
دو تا خانم تند تند راه میرفتن
یه سری مرد دسته جمعی ورزش میکردن
جواد شیر و کیک خرید
گفتم جواد ببین اینا چقدر به فکر سلامتیشون هستنخ
جواد یه گاز به کیک زد گفت
من صبح تا شب بیشتر از اینا کار میکنم
گفتم من دوست دارم بیام ورزش کنم
جواد گفت:تو هر جی ببینی میخوای انجام بدی.ارایشگاه.دانشگاه .ورزش.خدا کنه یکی بچه بغل ببینی بچه بخوای
دستمو گاز گرفتم گفتم وای نه بچه مصیبته
خودم بچم
دانشگاهم مونده
جواد برگشت سمتم دستشو گذاشت زیر سرش گفت تو ؛تو اون داهات کی این حرفارو یادت داده
گفتم من عقل دارم خودم این چیزارو بلدم
پاشو پاشو بریم خرید
✅قسمت بیست و هفتم
رفتیم سمت خیابان جمهوری .مغازه هارو با دقت میگشتم.جواد لباس هایی انتخاب میکرد که قبلا تو ده میپوشید
گشتم یه لباس انتخاب کردم.قیمتش بالا بود
جواد تشکر کرد خواست از مغازه بیاد بیرون
گفتم کجا ؟جواد بیا بپوش بهت میاد
جواد یواش گفت اون اندازه نصف حقوقم پولش هست
گفتم جواد قشنگه
جواد گفت پولش هم قشنگه
پسر فروشنده نگامون میکردم
رومو برگردوندم گفتم درک نخر
رفتم بیرون
جواد مدام حرف میزد تا راضیم کنه
اما قهر بودم
بالاخره یه لباس دیدم قیمتش خوب بود
جواد پوشید
به هیکلش میومد اما به چهرش نه
به دماغ گنده و چشمای ریزش اصلا نمی اومد
اما خریدیم
یه مغازه کفیف فروشی بود
کیف زرد مثل کیف کتی بود
دست جوادو گرفتم گفتم ببین چقدر قشنگه
همیشه ارزوم بود یه کیف زرد با شال زرد داشتم
جواد دست کرد تو جیبش
پول داد گفت برو بخر
جواد تو مغازه نیومد
پسر فروشنده همسن خودم بود
کلی باهاش گرم گرفتم
اخر هم تخفیف خوبی گرفتم و بقیه پولو گذاشتم تو جیب خودم
تمام مسیر برگشت به خونه تو این فکر بودم که شاهین برای قرار بعد منو تو این تیپ ببینه چیکار میکنه
همش تو فکر قرار بعد بودم
به چشمای شاهین
به موهاش
به حرف های عاشقانش
شاهین اون روز از من خیلی تعریف کرد
به جواد نگاه کردم
چسبیده بود به در تاکسی
یک بار نشد مثل پسرای دیگه دست بندازه گردنم حرفای عاشقانه بزنه
حتما تو فکر تی و باغچه هست
رومو کردم سمت شیشه
سعی کردم بهش فکر نکنم
✅قسمت بیست و هشتم
از خواب بلند شدم.جواد داشت چای میخورد.نشستم تو رخت خوابم
سلام کردم
موهامو بستمو و رفتم جلو پنجره
جواد گفت چرا انقدر زود بلند شدی
گفتم میخوام برم پارک بدوم
جواد با تعجب نگام کرد
نگاه کردم گفت هان چیه؟
به من نیومده به خودم برسم
برگشتم سمتش
با دستش خودمو نشون دادم گفتم
ببین از ریخت و قیافه افتادم
جواد گفت اما به نظر من زیبایی
با حرص مانتومو تن کردم و گفتم اه تو اینطوری میگی من نرم بیرون
جواد گفت نه برو
مراقب باش
منم وقت شد میام
شالمو سر کردم و گفتم نه زود میام از کارت نزن
همسایه ها ببینن تو پارک با زنت هستی از کار بیکارت میکنن
جواد گفت صبحانه چی
گفتم نه برگردم میخورم
رفتم سمت پارک
شاهین با رنوش رد شد بوق زد و رفت
رفتم تو پارک شروع کردم قدم زدن
بیشتر افراد سن بالا داشتن قدم میزدن
یک ساعت تو پارک بودم
سرم پایین بود و داشتم اخرین دور و میزدم.
یهو یکی گفت چای یا قهوه
نگاه کردم شاهین بود
نشسته بود رو نیمکت
گفتم ااا شما اینجایی
گفت بله میخواستم برم دانشگاه
پشیمون شدم
چای یا قهوه
گفتم مگه این موقع صبح کافه باز هست.
شاهین گفت نه اما یه دکه اونجا هست میفروشه
نشستم رو صندلی گفتم قهوه بی زحمت
شاهین رفت بیرون پارک
یهو دیدم از دور جواد دنبال من هست
رفتم پشت شمشاد ها خودم قایم کردم
به حالت دولا رفتم سمت بیرون پارک و دویدم سمت مجتمع
رسیدم تو خونه
نفس نفس میزدم
شانس اوردم منو با شاهین ندیید
شانس اوردم شاهین جوادو ندید و نفهمید شوهر من هست
یاد شاهین افتادم که رفته بود قهوه بخره
نشستم رو زمین تیکه به در بود
چقدر زشت شد شاهین بیاد ببینه من نیستم
گفتم بی خیال بعدا دیدمش یه چیزی میگم.حولمو برداشتمو رفتم حمام
✅قسمت بیست و نهم
تو حمام بودم
جواد زد به در حمام
گفت سمیرا اینجااایی
گفتم اره نیم ساعت پیش اومدم
جواد گفت چقدر تو پارک دنبالت بودم
گفتم من که گفتم نیا زود میام
جواد گفت باشه من میرم
سریع دوش گرفتم اومدم بیرون
یاد اون لحظه می افتادم حالم بد میشد
یهو بالا اوردم
رفتم جلو در حمام نشستم
رنگم پریده بود
خدارو شکر منو ندیده بود
رفتم به پشتی تکیه دادم
یاد ناهار افتادم
به زور بلند شدم
وسط اشپزخونه مونده بودم چه غذایی بزارم
حوصله اشپزی نداشتم
گوشت و انداختم تو زودپز
میخواستم چلو گوشت بزارم
اومدم تو حال باز خوابیدم
ساعت دوازده شد
به زور برنج گذاشتم
حالم بد بود
باز بالا اوردم
جواد درو باز کرد
در خورد بهم
گفت ااا سمیرا چرا جلو دستشویی نشستی
گفتم نمیدونم دل و رودم میپیچه
جواد خودش سفره انداخت و ناهار و اورد
گفت ای بابا رفتی با معده خالی دویدی همین شد دیگه.
عصر رفتم
ارایشگاه
مهسا رنگ پریدمو دید
گفت وای سمیرا چته؟
گفتم هیجی حالم بده
گفت نکنه حامله اییی
یهو خشکم زد
گفتم نهههههههه
نشستم رو صندلی
گریم گرفت گفتم خدا نکنه من نمیخوام.
مهسا گفت
به جای ابغوره گرفتن پاشو برو بی بی چک بگیر
گفتم این جیه دیگه
گفت برو بگیر روش نوشته چیه
رفتم داروخانه
به اون همه دارو و لوازم ارایش نگاه کردم
به پسر پشت میز گفتم بی بی چک میخوام
بی بی چک و گرفتم تو خیابون شروع کردم به خوندن اون
نمیخواستم جواد بفهمه رفتم داروخانه
همش دورو برم نگاه میکردم تا جواد نبینه منو
رفتم خونه
نشستم زمین تکیه ام به در خونه بود
با ترس به بسته تو دستم نگاه میکردم
خدا کنه چیزی نباشه
اگه بچه باشه
شاهین
دانشگاه
ایندم
همه از بین میرن
✅قسمت سی ام
از بی بی چک استفاده کردم
نفس کشیدن سخت بود
قلبم تند تند میزد
جواب مثبت بود
بی بی چک و پرت کردم سمت در دستشویی
جیغ زدم
دوش حموم و باز کردم رو خودم
از اینکه حاملم ناراحت بودم
اب سرد گرفتم رو خودم میلرزیدم
به فکر همه چیز بودم
با مشت کوبیدم رو شکمم گفتم لعنتی
اومدم بیرون
از لباس هامو موهام اب میچکید
رفتم سمت کشوی لباس هام
با حرص کل کشو میگشتم
چنگ میزدم به لباس ها
لباس مو دراوردم
خودم تو اینه دیدم
شکمم و دیدم
دو مشتی زدم بهش
گفتم اگه تورو نکشم بیرون سمیرا نیستم
لباسمو پوشیدم
رفتم ارایشگاه
مهسا داشت بند مینداخت
منو دید گفت اااا این چه وضعیه
چرا ارایشت ریخته
چرا موهات خیسه
دستشو گرفتم بردم سمت اشپزخونه
گفتم من حاملم
مهسا گفت چه خوب مبارکه
دستشو محکم گرفتم
چشمای مهسا گرد شد گفت
ااااا چته؟
زل زدم تو چشماش گفتم من این بچرو نمیخوام
مهسا دستمو پرت کرد
رفت سمت میز کارش
گفت من ارایشگرم نه دکتر زنان
رفت سراغ زنه ادامه بند انداختن
نشستم رو صندلی
زل زدم بهش
ناخنمو میخوردم
گفتم مهسا جواد منو میزنه
بفهمه بچه دارم طلاقم میده
مهسا گفت چرت نگو
گفتم اون روز ندیدی سر مش موهام چیکار کرد؟
میگه پول نداریم .
وای مهسا بدبخت شدم
یهو گریم گرفت گفتم حتما امشب با لگد بچمو میندازه
بند انداختن مهسا تموم شده
زنه با بهت نگام میکرد و پول و پرداخت کرد
اومد نزدیکم
گفت خانم من یکی و سراغ دارم دکتر خوبیه
بهش میگم شرایطتو
خانم ناراحت نباش انشاالله خیره
زنه داشت میرفت سمت در
پریدم دستشو گرفتم
گفتم خانم شمارتو بده
تو رو خدا واقعا کسی و سراغ داری؟
زنه گفت بله
مهسا سیگارش و روشن کرد
گفت سمیرا بیا بشین
گفتم خانم شمارتو بده
زنه گفت مهسا جون داره
گفتم خانم منو یادت نره همین الان صحبت کن
شوهرم بفهمه خونم ریختس
زنه رفت
مهسا نشست رو میز کارش
گفت سمیرا چی تو کلته
من که شوهر بدبختتو میشناسم
اهل زدن و این کارا نیست
گفتم چرا بداخلاقه
مهسا دود سیگارشو داد بیرون گفت
باور نمیکنم
پای کسی در میونه؟
گفتم نه هیچ کس
تازه قول دانشگاه به زور ازش گرفتم بفهمه نمیزاره برم دانشگاه
باید بشم کلفت و ل له بچه هاش
مهسا گفت بیا بشین موهاتو خشک کن
من موندم تو اون داهات این رفتارارو از کی یاد گرفتی
ادامه دارد…