رمان سودابه بر اساس داستان واقعی به قلم ساغر قسمت ۶ تا ۱۰
رمان آنلاین براساس سرگذشت واقعی
اسم رمان : سودابه
نویسنده : ساغر
?قسمت_ششم
مامان رفت مونده بودم چیکار کنم
سهیل سیگارشو روشن کرد
گفت سودابه بیا
رفتم پشت کامپیوتر
گفت چندتا اشتباه بزرگ داری
نشونم داد
از خجالت اب شدم
گفت کی بهت یاد داده اخه؟
دود سیگارش فوت کرد بیرون
گفت بشین یادت بدم
سرم پایین بود
گفت اینطوری میخوای باشی کار یاد بگیری نمیشه
سر بالا
سرم بالا گرفتم
کارو یادم میداد
فوق العاده مغرور بود
گاهی بهم خنگ هم میگفت اما دوسش داشتم
عاشق غرور و محل ندادنش بودم
تو اتاق موقع عکس گرفتن با دخترا قهقه میزد و من حرص میخوردم
یک هفته گذشت
دیگه کارم خوب بلد شده بودم
یه روز نشست پشت میزش
سیب زمینی سرخ شده داشت میخورد
پاهاش رو میز بود
کفشای بزرگش رو میز بود
گفت سودابه چرا اینجایی؟
گفتم من عاشق کارمم
سیب زمینی نصفشو پرت کرد تو ظرف
گفت باورم نمیشه
اخه اصلا ذوق نداری
ما بچه های هنر جنس خودمون میفهمیم
اونم فهمیده بود دلم گیر
اذیتم میکرد
یک ماه گذشت
دیگه باهاش راحت شده بودم
میگفتیم میخندیدم
یه روز گفت اووووف دختر
تو گرما این شال چیه سرت
من که پختم راحت باش
مشتری های ما هم که زنن
انقدر علاقه داشتم بهش که دیگه تو اتلیه از شال و مانتو خبری نبود
لباس شیک میپوشیدم
میرسیدم خونه به هوای عوض کردن لباس
لباس هم عوض میکردم که کسی شک نکنه
روحیم و طرز فکرم داشت عوض میشد
ماه رمضون روزه گرفته بودم
گفت روزه هستی؟.
کلی خندید
گفت بابا تو چقدر املی
اون مال جاهلیت هست که گشنه بودن اینکارارو میکردن
نکن گلم
داشتم مثل خودش میشدم
تو خونه مثلا روزه بودم
تو اونجا مثل سهیل
از خودم گاهی بدم میومد
اما قیافه جذاب سهیل
خنده هاش
حتی توهین هایی که بهم میکرد
دیونم میکرد
بدون اون من میمردم
باید مال من میشد
به هر قیمت
?قسمت_هفتم
شده بودم عین خودش
مرد میومد دیگه همون شال نصفه هم سر نمیکردم
یه روز یه دختر خیلی خوشگل اومد
گفت سهیل هست
پالتو چرم با بوت های مشگی
واقعا زیبا بود
سهیل صدا کردم
سهیل تا اومد شروع کرد روبوسی کردن با دختره
دختره شالشو دراورد موهای لخت رنگ یخی
سهیل قهوه اورد براش معلوم بود سهیل داره تحسینش میکنه به خاطر زیباییش
من با موهای فر
لباسی که فکر میکردم تا اون موقع شیکه
و حالا میبینم لباس تو خونه اون دختره هم نیست
با چه اعتماد به نفسی میخوام سهیل عاشقم بشه
محو پوست صاف دختره بود
که سهیل بشگن زد بهم گفت کجایی سودی
گفتم هیچی چقدز این خانم اشنا هست؟
هول شده بودم
نمیخواستم سهیل بفهمه من کم اوردم
سهیل گفت مدل هست این خانم
بیشتر کاراش هم با من هست
دختره نگام کرد گفت این خانم جدیده؟
سهیل گفت اره
دختره گفت کارای منو که تو انجام میدی اره؟
سهیل خندید گفت ما مخلص شما هم هستیم شادی خانم
ژورنالو سهیل گذاشت جلوم
عکس دختره بود
سهیل گفت سودی ببین کار خودمه از عکس تا ادیت کاراش
واقعا خوشگل بود
رفتن تو اتاق
تا چند دقیقه صدا نمی اومد
کنجکاو بودم چیکار میکنن
بعد نیم ساعت صدای خنده و گرفتن عکس اومد
بعد دو ساعت دختره رفت
سهیل اومد مموری زد تو کامپیوتر تا عکسای شادی و درست کنه
بیشتر عکسا نیمه عریان بود
گفتم برای چه مجله ایی هست
سهیل گفت برای مدل بودنش تو دبی میخواد
برای معرفیش
یه شرکت لباس زیر زنونه میخواد مدل بشه
دهنم باز موند
گفتم روش میشه
سهیل نگام کرد گفت تو چقدر عقب مونده هستی دختر
مدل لباس زیر که رو نمیخواد
لخت کامل که نیست
کلی پول میدن
لال شدنم که بیشتر عقب موندگیم به چشم نیاد
گفتم پیش پرداخت نداد
سیگارشو روشن کرد
گفت نمیخواد باهام حساب داره
?قسمت_هشتم
کلا شادی رو روح و روانم بود
سهیل معلوم بود دوسش داره
حرصم میگرفت اعصابم خورد بود
سهیل یه روز گفت
تو چرا رو فرم نیستی ؟
تو خودتی.
دل بده به کار
شبا تا صبح فکر میکردم چیکار کنم
خانوادم مخالف شدید رنگ کردن موهام بودن
میدونستم مو رنگ کنم سرم بریده میشه
یه روز از داروخانه سر کوچه رفتم قرص استامینوفن بخرم
چشمم به لنزهای رنگی افتاد
یه رنگ ابی خریدم
مثل دزدا تو اتاقم رفتم یواش درو قفل کردم و
لنز و گذاشتم
از چشم اشک میومد
چشام میسوخت
اما می ارزید
عالی بود
رنگ ابیش حرف نداشت
صبح تو راه پله نشستم لنز و گذاشتم رفتم سر کار
سهیل اول اومد
متوجه نشد.
طبق معمول چای ریخت برای منم اورد
گفت خوب کارا چجوری پیش میره.
گفتم کار خانم….تموم شد.
سرم بالا کردم
ابروهاشو انداخت بالا
لبخند زد
دلم ضعف رفت.
چایشو خورد رفت پشت کامپیوتر خودش
تو دلم غوغا بود
عرق کرده بودم
موقع ناهار
قرمه سبزی و گرم کردم .میزو چیدم گفتم بیا ناهار
نشست.
اخرای غذا بودم
یه تیکه نون برداشت شروع کرد خورد کردن
گفت این چیه تو چشات؟
لبخند زدم گفتم تنوع
خندید گفت بهت میاد
دلم هوری ریخت
گفت سودی نظرت در مورد من چیه؟
به هر حال یک سال اینجا کار میکنی
غذا تو گلو و معدم موند
معدم درد گرفت
گفتم تو پسر خوبی هستی
خندید
گفت خوب؟
باز لال شدم
دنبال کلمه بودم
اما اصلا هیچی به ذهنم نمیرسید.
گفت دوست دارم
بلند شد رفت
چی؟ دوستم داره ؟ سهیل دوستم داره ؟ مگه میشه؟ با یه لنز عاشقم شده؟
مونده بودم وسط اشپزخونه .میزو جمع کردم .ظرفارو شستم .تو اشپزخونه چندتا نفس عمیق کشیدم .و رفتم تو دفتر
?قسمت_نهم
پشت میزش بود.حواسش به کارش بود.
جدی نشسته بود. حتی وقتی چای بردم هم جدی نشسته بود
شک کردم واقعا گفته یا نه
کار تموم شد
در و قفل کردو از پله ها داشتیم پایین میرفتیم که دستمو گرفت
قلبم میزد. نفسم انگار تو سینه دنبال راه درو بود
نگاش کردم.لبخند زد
گفت لنزو فردا دیگه نزار. چشات مگه چه عیبی داره؟
نگاش کردم. سرموکج کردم مثل بچه ها گفتم چشم.
اون روز منورسوند خونمون
دیگه سعی میکردم بیشتر به خودم برسم
صدای مامان درومده بود
چه خبره ؟این چه ریختیه درست کردی برای خودت؟
هر روز صبح تهدید که دیگه نمیزارم بری سر کار.
مهم نبود
تو دفتر هم منو سهیل همش میخندیدم. رو پاش میشستم و فیلم میدیدیم
دنیام عوض شده بود به عشقم رسیده بودم
روز تولد من و سهیل یک ماه اختلاف داره
تولد سهیل بود
یه کیک دونفره خریدم
با یه ساعت
چندتا گل
و یه شاخ گل رز
زودتر رفتم دفتر
رو میز کیک و گذاشتم
گلاروپرپر کردم
و شاخه گلو گذاشتم رو میز
در باز شد
سهیل با شادی بود
وسط دفتر وا رفتم
?قسمت_دهم
شادی رو میزو دید
لبخند پیروزیشو حوالم کرد
سهیل نگاه میز کرد گفت مال منه ؟
با سر جوابشو دادم
گفت سودی تو بهترین دوستی
من عکسای شادی و بگیرم میام
باز رفتن تو اتاق
صدا نبود
صدای قهقه شادی
و بعد صدای چیک چیک دوربین
شادی اومد بیرون
گفت وای سهیل امروز عالی بود
سهیل یه لیوان نوشیدنی براش ریخت
گفت بشین کیک بخور
شادی نشست
دستش زیر چونش گذاشت گفت
چه دوست خوبی داری سهیل
سهیل گفت بله سودابه خانم بهترین دوسته
کیک و داد دست شادی
شادی شروع کرد جدا کردن خامه کیک
کل ظرفش پر شد از خامه های,کیکش
بعد کیک و خورد
دست کرد تو کیفش
یه جعبه قرمز دراورد
با صدای یه دختر بچه گفت منم میشه بهترین دوستت بشم
سهیل صورتشو بوسید
یه زنجیره طلا تو جعبه بود
دهنم باز بود
شادی رفت
من موندم با یه ساعت که میخواستم کادو بدم و حالا مونده بودم بدم یا نه
سهیل اومد
دست انداخت گردنم گفت خوب من موندمو شما
تمام بدنم مور مور شد
نفسم گرفت
کیک و بریدیم باز خوردیم
کادومو دادم
سهیل خیلی خودشو خوشحال نشون داد
گفت اتفاقا ساعت خودم برام تکراری شده بود
سرشو نزدیک کرد
نفساش رو صورتم میخورد
گفت سودی خیلی میخوامت
دیگه تو حال خودم نبودم
صدای قلبم و با تنگی نفس
خونی که تو بدنم جریان داشت
همرو حس میکردم
پیش خودم گفتم سهیل مال منه
اون منو میگیره
زنش میشم
عشقش میشم
گور بابای همه چیز
#ادامہ_دارد