خلاصه کتاب
ایرنا و یوزف یکدیگر را در فرودگاه می بینند .
آنها خیلی سال قبل عاشق یکدیگر بودند.ایرنا با دیدن یوزف او و خاطره عشق قدیمی اش را به یاد می آورد،
در حالی یوزف اصلا ایرنا را نمی شناسد.
کوندرا در این اثر به زیبایی برخورد و واکنش مردم یک کشور را نسبت به مهاجرانی که در شرایط سخت کشور را ترک کرده اند، روایت می کند.
برخورد دوستان و آشنایان قدیمی با آنها به گونه ای است
که آن ها در کشور خودشان احساس غربت می کنند.
ایرنا به اجبار فرانسه را به مقصد پراگ ترک می کند.
اوکه پس از مرگ همسرش در فرانسه با مردی سوئدی به نام گوستاف آشنا شده است،
به خاطر شغل گوستاف به پراگ سفر می کند.