داستان تدی کوچولو دهانش بوی بدی داره
نویسنده:پرستو عبداللهیان
داستانهای نازخاتون
تدی کوچولو دهانش بوی بدی داره …….
روزی روزگاری تدی کوچولو ، خرس قهوه ای مهربون و
بازیگوش درجنگل سرسبز وخوش آب وهوا درکنار مادر و
پدرش زندگی می کرد. دریک روزصبح دل انگیز؛ وقتی که
تدی کوچولو ازخواب بلند شده بود ! مادرش به او گفت :
تدی پسرم بهتراست اول ازهمه دندونات مسواک کنی! بعد
بیایی سرمیز صبحانه ! اما تدی گفت : نه مامان جون من
ازمسواک زدن بدم می آید، حوصله ای برای این کارندارم!
پدرش روبه تدی کوچولو کرد وگفت : پسرم به حرف مادرت
گوش کن؛ وگرنه دهانت بوی بدی می گیرد و دوستانت حاضر
نیستند که با تو بازی کنند. اما تدی اصلا گوشش بدهکارنبود
حتی دوست نداشت که صبحانه اش را بخورد . او از خانه
بیرون آمد وبه سمت جنگل به راه افتاد تا برود با دوستانش
بازی کند. وقتی که به جنگل رسید! آقا خرگوشه و دید که
داره ورزش می کند ، سلام کرد وگفت : سلام آقا خرگوشه
صبح بخیر داری چیکارمی کنی ؟ آقا خرگوشه گفت : سلام
تدی کوچولو صبح توام بخیر، دارم ورزش می کنم. تا بدنم
قوی بشه ! اما تدی روبه آقا خرگوشه کرد وگفت : تو چه
حوصله ای داری ، ناگهان آقاخرگوشه هی بومی کرد دید
که ای وای چه بوی بدی می آید؟ این بو ازکجاست؟ این
طرف رفت واون طرف رفت نخیرپس این بو از کجاست ؟
یهو تا تدی اومد حرف بزنه ، آقا خرگوشه گفت : وای …
وای ….تدی دهانت چه بوی گند و بدی داره مگه تو
مسواک نمی زنی ؟ تدی با بی خیالی گفت : من اصلا از
مسواک استفاده نمی کنم ! آقا خرگوشه گفت : پس هرچه
سریع تر ازپیش من برو! من نمی توانم بوی بدی دهان تو
را تحمل کنم . تدی کوچولو ازحرف آقا خرگوشه ناراحت
شد و با او خداحافظی کرد ودوباره به راهش ادامه داد !
رفت ورفت تا این که رسید به خانوم اردکه سلامی کرد و
گفت : سلام خانم اردک صبح بخیر داری چیکارمی کنی ؟
خانم اردک گفت : سلام تدی کوچولو من دارم با بچه هام
آواز کارمی کنم ! تدی گفت : چه خوب میشه منم با شماها
تمرین کنم ؟ خانم اردک گفت : چرا نمیشه توام با ما تمرین
کن . تدی خوشحال شد وبه جمع آن ها رفت ! اما همین که
خواست دهانش را باز کند ! ناگهان دید که خانم اردک و
بچه هایش ساکت شدند وگفتند : وای ….. وای …… این
بوی بد ازکجاست ؟ مامان جون چه بوی گندی هم است !
خانم اردک روبه تدی کرد وگفت : تدی دهان تو چه بوی
بدی داره ، مگر تو ازمسواک استفاده نمی کنی ؟ تدی با
ناراحتی گفت : من ازمسواک زدن خوشم نمی آید ! ناگهان
بچه های خانم اردک به تدی گفتند : زود باش ازپیش ما
برو ، تو خیلی بد بو هستی ! و دوست نداریم که با ما
آواز بخوانی ، ازاین جا زودتر برو . تدی با ناراحتی
با آنها خداحافظی کرد وبه راهش ادامه داد ! او این بار
نزد بز پیر دانا رفت ، بز پیر دانا تا تدی کوچولو را دید
سلام کرد وگفت : سلام تدی کوچولو چرا ناراحت هستی ،
چه اتفاقی افتاده ؟ تدی کوچولو با حالت غمگین روبه
بز پیر دانا کرد وگفت : امروز درجنگل هیچکس حاضر
نشد که باهام بازی کنه ! پیش هرکسی که رفتم بهم گفتند،
مسواک نزدی ودهانت بوی گندی داره ، منم گفتم از
مسواک زدن خوشم نمی آید واستفاده نمی کنم ! حالا
چیکارکنم ؟ بزپیر دانا لبخندی زد وگفت : تدی کوچولو
عزیزم تو باید در روز ۳وعده مسواک بزنی ، یک بار
شب زمانی که می خواهی بخوابی ، یک بار صبح که از
خواب بلند می شوی ، یک بار هم بعد از غذایی که می
خوری ! تو باید حتما مسواک بزنی ، چون مسواک باعث
می شود که میکروب هایی که دردهانت وجود دارند ازبین
برود ! بعد این که دهانت سفید و خوش بو می شود و هرگز
دندان درد هم نمیگیری و مجبور نیستی که به دندان پزشکی
بروی ! آره جانم برو خونتون ، از امروز به خودت قول بده
که بهداشت دهان ودندانت را رعایت کنی . تدی با خوشحالی
گفت : باشه چشم قول می دهم ازاین به بعد هردفعه دندان
هایم را مسواک کنم ! و بهداشت را رعایت کنم .
بعد چندین روز :
تدی کوچولو به قولی که به بز دانا داده بود عمل کرد و هر
روز وهرشب دندان هایش مسواک می زد او دیگر ازاین
به بعد درجنگل تنها نبود چون هم آقا خرگوشه باهاش بازی
کرد و هم خانم اردک وبچه هایش با تدی کوچولو حسابی
آواز خواندند و شادی می کردند .
پایان .
نویسنده :
پرستو عبدالهیان ( مهاجر)