رمان آنلاین همکلاسی طبقه هفتم قسمت اول
داستانهای نازخاتون
همکلاسی طبقه ی هفتم )
نویسنده..ز.محمدولی
قسمت اول…….
محبوب من …تو اگر به دیدنم آمدی ,چند دانه کوچک قهوه درون جیب های پیراهنت بگذار ..درست توی جیبی که روی قلبت نشسته است .بگذار,بگذارگرمای تنت بوی کافه بدهد.
بوی قرارهای عاشقی ….
بوی زندگی……
بوی شعر های معاصر…….
بوی دلتنگیهای غروب جمعه..
بوی یک تلخی خوشایند,که عحیب مستم میکند بوی تو…..
نیمه ی اول مهرماه بود که دانشگاهها باز شد فصل پاییز خودنمایی هایش را با ملایمت شروع کرده بود.وباد آرام را برای به رقص در آوردن برگهای زرد وقرمز ناامید فرستاده بود.دانشجوی سال سوم علوم آزمایشگاهی دانشگاه تهران……پدرم یه مغازه ی لوازم تحریر تو حوالی انقلاب داره ومامانم هم خانه دار یه برادر دارم به نام آقا احسان ….خونه امون هم اطراف میدان ظفر……
صبح ها بیستر اوقات با پدرم میرم دانشگاه سر راه هم دوستم شقایق رو سوار میکنیم .اما گاهی اوقات که ساعت کلاسهام متغییر بود یا با تاکسی یا با اتوبوس مسیر دانشگاه رو میومدم..
امروز هم از همون روزهاست که ساعت ده صبح کلاس دارم تا ساعت سه بعد از ظهر ….وقتی سوار اتوبوس شدم .منتظر بودم که شیایق دوستم رو تو ایستگاه بعدی ببینم اما هرچی چشم مالیدم نشد .بی خیال شدم میدونستم که اگه زیاد کنکاش کنم پسرا ومردای جلو اتوبوس فکر میکنن که دنبال یه معشوقه میگردم..
همینطور که روم به شیشه بود نگاهم رو به خیابونهای شلوغ تهران دوختم .وبه آدمها ومغازه ها خیره شدم. اتوبوس یه ایستگاه مونده به دانشگاه متوقف شد ومن وخیلی از سرنشینا پریدیم پایین ..صدای قهقه ولوس گیری بعضی از دخترا واقعا زننده وکلافه کننده بود .با دیدن شقایق یه پشت چشمی براش نازک کردمو گفتم..نمیتونی یه زنگ بزنی بگی نمیایی ..مثل همیشه خندان بود وهمه چی روبه شوخی میگرفت دنبال من راه افتادو گفت..قربون اون ناز وعشوه ات بشم به جون غزل خونه مامان بزرگم بودم..یه کم ناخوش احوال طبق معمول من قربونی شدم ورفتم پیشش …اوه همین ناز وعشوه رو میکنی که دکتر قدیانی هلاکت میشه دیگه..ایستادمو .چپ چپ نگاهش کردم.خندیدو گفت تسلیم ببخشیدنمیدونستم تو به اسم قدیانی حساسیت داری..اصلا بمون تا بترشی ..یه جوری حرف میزد که آدمو به خنده وامیداشت .لبخندی زدمو گفتم..هیچ وقت آدم نمیشی…