رمان آنلاین نیلوفر قسمت اول تا پنجم نویسنده ساغر
رمان نیلوفر
نویسنده : ساغر
✅قسمت اول
زنگ ایفون پشت سرهم زده میشد
وسط پذیرایی ایستاده بودم
میدونستم جلادم پشت در خونه هست و میخواد منو اعدام کنه
خودم خواسته بودم کار به اینجا برسه
دستم و رو قلبم گذاشته بودم
صدای قلبمو همه جای بدنم حس میکردم
صدای زنگ ایفون قطع شد
پاهام حس نداشت
نفسم تنگ شده بود
دنبال کش مو بودم که موهامو بالای سرم ببندم
صدای مشت کوبیدن به در خونه اومد
از جام پریدم
پس این کش لعنتی کو
اه کلافه شدم
حسین پشت در بود
بی خیال گشتن شدم
در خونرو باز کردم
یهو صورتم سوخت
حسین کوبیده بود تو صورتم
داد زد
_تو چه غلطی کردی؟
خانم فلاح داشت از لای در خونش نگامون میکرد
حسین و کشیدم تو خونه
_هیس .چه خبره .بشین مثل ادم حرف بزنیم
_مثل ادم؟برگه دادگاه فرستادی دم مغازم .مثل ادم؟
رفتم پشت اپن اشپزخانه.انگار میخواستم گارد بگیرم تا منو نزنه
_خوب .طلاق میخوام
حسین با سرعت اومد سمتم
_گوه میخوری طلاق میخوای.چی کم گذاشتم؟چیکارت کردم.
حسین یهو مثل یه مرده صورتش سفید شد
با کمک دستش رفت سمت مبل
ولو شد تو مبل
انگار فرو رفته بود تو مبل
هنوز پشت اپن اشپزخونه بودم
_نیلوفر بیا اینجا بگو چت شده؟یک ماه ساز چی میزنی؟چرا اخه؟
دستشو رو سرش گذاشته بود.
رفتم جلوش
_این شد زندگی؟ما هیچ تفاهم و علاقه ایی بهم نداریم.هیچ اشتیاقی برای زندگی نداریم.تو سر کار من خونه.تو خواب من تو خونه.
_گفتم برو سر کار
_برم سرکار برای چی؟با صد نفر سرو کله بزنم چی بشه
_برو با دوستات
_نمیخوام.طلاق میخوام
حسین از جاش بلند شد.دستمو سریع روبه صورتم گرفتم.هیچ وقت منو نزده .به جز نیم ساعت پیش جلوی در
رگ گردنش معلوم بود.سینش بالا پایین میشد
با پره ی دماغش نفس میکشید
چشماش هر لحظه ممکن بود بیافته جلوی پام
_کثافت تو که خوشی میزنه زیر دلت زرتی بعد سه سال میگی نمیخوام .غلط کردی به من بله گفتی.به خانوادم چی بگم.با ابروم بازی کردی.
_همش ننم .بابام.یکی از دلایل طلاقمون همین ننه بابات هستن.همش دخالت کردن
_چیکار کردن؟بد کردن بهترین زندگی برات درست کردن؟
_کدوم زندگی؟۵۰متر خونه خریدن .زحمت کشیدن
_خیلی نمک به حروم هستی.برو دادخواست بده .برو هر غلطی میخوای بکن.
حسین رفت سمتم در خونه
برگشت سمتم
_پشیمون میشی نیلو.یه روزی به غلط کردن میافتی؟
در خونرو کوبید به هم
وسط حال ایستاده بودم
نفسمو دادم بیرون
رفتم سمت گوشیم
به امین پیام دادم
_همه چیز داره درست میشه
تمام غصه هامون تموم میشه
✅قسمت دوم
رو مبل نشسته بودم
سردردم شروع شد
تمام پوسته های لبم و خوردم
نفسمو دادم بیرون
انتظار داشتم امروز جهنمی به پا بشه خداروشکر خوب پیش رفت
یک ماه تمام به این موضوع فکر کرده بودم.
تصمیم جدی بود.
بلند شدم و رفتم سراغ کمد لباس های حسین
تند تند لباس هاشو میزاشتم تو چمدون و ساک دستیش
تصمیم داشتم جای مهرم خونه رو بردارم
عرقم درومده بود
اما با نفرت ،تمام لباس هاشو جمع میکردم
خسته شدم
رو زمین نشستم
به خونه نگاه کردم
یک ماه تمام نظافت نکرده بودم
همه چیز بهم ریخته بود
لباس های کثیف همه جا بود
اما من تمیز نمیکردم و اعلام جنگ کرده بودم
حسین هم بی خیال تر از این حرفا بود
چشمم به عطر های رو میز دراور افتاد
عطر هایی که حسین برام خریده بود
به جز یکیش که امین کادو داده بود
یه کیسه برداشتم
عطرهارو جمع کردم
چشم به عطر ابی رنگ افتاد
عطر آنجل که حسین اولین بار به من هدیه داده بود
چهار سال پیش.
عطرو بو کردم
از اول هم از این بو خوشم نمی اومد
اما چهار سال پیش مثل یه جواهر ازش نگهداری میکردم
و حالا مثل یه اشغال بی ارزش شده بود
عطر امین و برداشتم
بوی ملایمی داشت.
امین از تمام سلیقه ی من با خبر بود
بوی عطر منو پرت کرد گذشته.
.
.
سال سوم دبیرستان بودم.یه مغازه ی ارایشگاه مردانه سر کوچه ی مدرسه ما جدیدا باز شده بود.
تمام کلاس از شاگرد اون مغازه حرف میزدن
کنجکاو بودم تا ببینم کی هست.اما مسیر خونه ی ما به اون مغازه نمیخورد.
هر روز دخترا با اب و تاب از اینکه اون پسره رو دیدن تعریف میکردن.منم مشتاق گوش میدادم تا ببینم اون پسر با کدوم دختر دوست شده.
با دوستم پرستو تصمیم گرفتیم که مسیر خونرو دورتر کنیم تا اون پسرو ببینیم
روز اول که رد شدیم
اون پسر با تیشرت ابی جلو در مغازه ایستاده بود
خشک و جدی
حتی مارو نگاه نکرد
_این همه تعریف میکنن اینه
_خداییش نیلو خوشگله.موهاشو ببین چه باحاله
_اره خوشگله.اما معلومه گند دماغ هست
_اره منم خوشم نیومد انگار کی وایستاده جلو در مغازه.
کلا اون پسر من و پرستورو خیلی درگیر خودش کرده بود
هر روز از جلو مغازش رد میشدیم
و اون بی تفاوت یا سیگار میکشید
یا تو مغازه بود.
یک ماه گذشت .دیگه هیجان سابق و نداشتیم که از جلوی اون مغازه رد بشیم
از طرفی هم دلم گیر بود
حتی اسمش هم نمیدونستم
تا اینکه یه روز مدرسه مارو ساعت یازده تعطیل کرد
طبق معمول از جلوی ارایشگاه رد شدیم
_ای وای تو مغازه نیست
_شانس ما هست این همه راه دور کردیم حالا هم نیست.
ناراحت بودیم
پرستو سر خیابون ازم جدا شد.
سرم پایین بود و قدم میزدم
یهو یکی اومد کنار من و شروع کرد به قدم زدن.سرمو بالا گرفتم……..
✅قسمت سوم
سرم و بالا گرفتم .خودش بود.چشام گرد شده بود.نفسم گرفته بود.احساس کردم گونه هام میسوزه و گزگز میکنه.
سرعت قدم هامو بیشتر کردم.
صدای کفشاشو میشنیدم که پشت سرم میومد
پیچیدم تو کوچه
صدای فندک اومد
_علیک سلام.معمولا کوچیکترها سلام میکنن.البته به جز خوشگلا
برگشتم نگاش کردم.دود سیگارشو از گوشه ی لبش داد بیرون
راه افتادم.بند کولمو محکم گرفته بودم.
_حالا نمیخوای وایسی ؟اه چقدر تند میری.
ایستاد وسط کوچه
یکم رفتم جلوتر
ایستادم
_با من کاری دارید؟
_اول سلام
_کاری دارید؟
_خوشم میاد یه دنده هستی
نگاش کردم
اومد جلو
از جیب پیرهنش یه کاغذ تا شده دراورد
_یه زنگ بزن
از کنارم رد شد
کاغذ تو دستم مونده بود
از این رفتارش لجم گرفته بود
کاغذ و تو مشتم نگه داشته بودم
رفت سر کوچه
برگشت نگام کرد
به حالت تلفن دستشو برد سمت گوشش و رفت
پاهام شل شده بود
رفتم سمت جدول و نشستم
کاغذ و باز کردم
فقط یه شماره بود
هیچ اسمی روش نبود
کاغذ و با احتیاط گذاشتم تو کولم
انگار یه شیء گران بها بهم داده بود
بلند شدم راه افتادم سمت خونه
کوله پشتیمو اوردم جلوی خودمو و بغلش کردم
نفس انگار نداشتم
اخ اگه پرستو بفهمه.وای بچه های کلاس از حسودی میترکن
خودمو تو اینه یه ماشین نگاه کردم
از اینکه من انتخاب اون هستم ذوق کردم
دل تو دلم نبود که بهش زنگ بزنم
تک تک اون لحظه رو مرور کردم
قدش
موهاش
صورتش
چشماش
حتی دود سیگارش
رسیدم خونه
کولمو گوشه ی اتاقم با احتیاط گذاشتم
یه لحظه فکر کردم نکنه مامانم ببینه
انگار شماره از تو کولم داد میزد من اینجام
کاغذو دراوردم گذاشتم پشت قاب عکس
رفتم دستشویی
دو مشت محکم اب سرد زدم به صورتم
خودمو تو اینه نگاه کردم
اینه رو بوسیدم
یکم به موهام نگاه کردم
چه خوب شد صبح ژل زدم
مامان از بیرون صدام کرد
_نیلووووووو بیا یخ کرد ناهار.این دو تا توله گشنه موندن تا تو بیای
نیلوووووو ذلیل شده کجایی
_اه .اومدم
✅قسمت چهارم
در خونه محکم کوبیده میشد
مثل فنر از جام پریدم
حتما حسین هست
عطرهارو گذاشتم تو کیسه و بردم جلوی در .
ساک هارو به زور بردم جلوی در
درو باز کردم
_خیر نبینی دختر .زندگی بچمو خراب کردی.
مادر حسین بود
رفتم تو اشپزخونه
یه لیوان اب برداشتم
تمام بدنم میلرزید
ایستاد جلوم
_اخه چیکارت کردیم اینطوری میکنی
_شما از چیزی خبر ندارید
_الان بگو
_ما تفاهم نداریم .یک سال زندگی من جهنم هست.حسین اصلا مرد زندگی نیست
_خوب دختر بگو خانواده ها بیان جمع بشن ببینن چیکار میشه کرد
_هیچ کاری نمیشه کرد.تصمیمو گرفتم فقط طلاق.
مادر حسین رنگش مثل گچ شد
لباش خشک شده بود
تو چشام دنبال سوالش میگشت
_اخه دختر تو ……انقدر راحت…..زندگیتو به چه ارزشی داری خراب میکنی
_این زندگی هیچ ارزشی نداره.فقط داشتم خودمو پیر میکردم
حسین همش خستس.تا حالا چند بار مسافرت رفتیم؟.چند تا شاخه گل خریده.؟همش مامانم میگه .خواهرم میگه
بابا پدرم درومده.خسته شدم
صدامو بالا بردم
_حالم ازش بهم میخوره.
مادر حسین هیچ وقت منو اینطوری ندیده بود
نگام کرد
نگاهش اذیتم میکرد
روبرو بگردوندم
از در رفت بیرون تو راهرو ایستاد
خیر نمیبینی
همش بهونس
موبایلم زنگ میخورد
بدون خداحافظی درو بستم
امین بود
_سلام
_کجایی خانم.دیر جواب دادی؟
_صدای زنگ و نشنیدم
_چیکار کردی.کولاک کردی.حالا مطمعنی میخوای طلاق بگیری
_اره مطمعنم
_خوب فکراتو کردی؟زود نیست نیلووووو
بلند داد زدم
_امین؟داری زیرش میزنی
_نه.غلط کنم.لحظه شماری میکنم برای اینکه زنم بشی.راستی مهرت و چیکار میکنی
_میخوام خونرو بگیرم
_کم نیست؟مهرت مگه هفتصدتا نبود
_چرا.اما حوصله بدو بدو دنبالش و ندارم
_هر جور راحتی عشقم.من برم تا اقا منو کشته
گوشی تو دستم بود
دلم نمیخواست دو دل بشم
صدای بوق تلفن منو به خودم اورد
رفتم رو تخت خوابیدم
چشم به سقف بود
خاطرات بهم حمله کرده بودن
خوابم میومد
اما صداهای تو مغزم اجازه ی خواب بهم نمیدادن
یک سال تمام با خودم جنگیده بودم تا به امروز برسم
✅قسمت پنجم
صبح رفتم مدرسه
جلوی در مدرسه منتظر پرستو بودم
تا دیدمش کشیدمش سمت خودم
_چته؟دیوانه.کیفم خراب شد
اگه بدونی چی شده.از حرص کیفتو پاره میکنی
پرستو کیفشو رو دوشش مرتب کرد
موهاشو کرد تو مقعنه
_به نال چی شده
_دیروز پسر ارایشگره بهم شماره داد
_هاهاها.جک بی مزه ایی بود
_ببشعور راست میگم.شماره داد.
_احمق یه جور دروغ بگو باور کنم.دیروز تو با من بودی.اونم مغازش نبود
_از هم جدا شدیم اومد دنبالم
پرستو نگام کرد
انگار میخواست ببینه چشام چی میگن
_کو شمارش؟
تکه کاغذو با احتیاط دراوردم
دادم دستش
پرستو نگاه کرد
_این که فقط شمارس
_پس چی میخواستی باشه؟
_اسمش کو؟
_نمیدونم.همین و داد
کاغذ و ازش گرفتم
رفتیم تو کلاس
از پرستو قول گرفتم به کسی نگه
نمیخواستم تا مطمعن نشدم سر کار هستم یا نه کسی بفهمه.
.
زنگ اخر دل تو دلم نبود که برم ببینمش
زنگ خورد
دست پرستو و گرفتم و مثل موشک از مدرسه زدیم بیرون
نزدیک مغازش شدیم
قلبم محکم میزد
دست پرستو رو انقدر محکم گرفته بودم که دستام عرق کرده بودن
اومد جلوی در مغازه
وقتی مارو دید ابروهاشو داد بالا
دلم ضعف رفت
دوست داشتم بشینم کف خیابون و نگاش کنم
دستشو به شکل تلفن گذاشت رو گوشش
لبخند زدم واز کنارش رد شدیم
_دیدی پرستو؟دیدی ؟
_عجب خرشانسی هست تو.دختر دمت گرم.چی تور کردی.کی زنگ میزنی؟
_نمیدونم باید مامان و دست به سر کنم بره بیرون تا زنگ بزنم
_مامانم کارت تلفن داره .کش میرم تو راه مدرسه هم زنگ بزن ببینم صداش چجوریه.
تمام فکرو ذکرم شده بود اون.کل راه در مورد اون حرف زدیم.
رسیدم خونه
مامان نبود
یه کاغذ رو در خونه گذاشته بود
{نیلوفر من میرم خونه مامان بزرگ .ناهارت رو گاز هست.ساعت دو میام.}
خوشحال شدم
پر زدم سمت تلفن
کولمو گوشه ی حال پرت کردم و با فرم مدرسه نشستم کنار تلفن
ساعت یک بود و من تا ساعت دو
یک ساعت وقت داشتم حرف بزنم
تلفن و تو دستم گرفتم
انگار قلبم تو گوشم بود
تمام دهنم خشک بود
گرمم بود
مانتمو پرت کردم یه گوشه
کاغذ و از بس فشار داده بودم مچاله شده بود
شمارشو گرفتم
بعد سه بوق …….