«چارلز» و «آن» اشراف زاده به اجبار به ازدواج یکدیگر در می آیند . « چارلز» بی تعهد ، از زندگی خانوادگی هیچ نمی داند ولی « آن » مهربان و باگذشت است ، چارلز معشوقه خود « لوئیس » را بر همسر خود ترجیح می دهد ، در همین حال « لوئیس » که موقعیت خود را در خطر می بیند برای همسر« چارلز» پاپوش درست می کند و او را به زندان باستیل می اندازد .دراین هنگام ، خدمتکار مخصوص چارلز به حقایق دست می یابد و …
…لیدی کاترین به شوهرش نگاه کرد و با تبسم به طرف “آن” برگشت:بسیار خوشحالم که به اینجا آمده ای می دانی من هم جیمز را همین جا وقتی که تعطیلاتش را نزد پدرو مادرت به سر می برد ملاقات کردم و نمی توانی تصور کنی که غذا خوردن در این اتاق چه خاطرات لذت بخشی را برایم زنده می کند.
جیمز پاسخ داد:برای من هم همینطور است.جوانان امروزی کمی لوس هستند و به نظر نمی آید که بتوانند با مشکلات زندگی دست وپنجه نرم کنند.وخشمگین پسرش را نگاه کرد و با لبخندی تصنعی مشغول مزمزه کردن شرابش شد. احساسات والدین به نظر چارلز مسخره و تهوع آور بود.داستان عشق شورانگیز آنها را بارها و بارها شنیده بود و برایش کاملا ملال آور بود.